سفارش تبلیغ
صبا ویژن
AGHLY
نقل می کنند که امام صادق علیه السلام این دو بیت را بارها برای مَثَل زدن می خواند [کنز الفوائد]

حقیقت علم از نظر صدرالمتألهین

دکتر ناصر عرب‏مؤمنی عضو هیئت علمی دانشگاه پیام‏نور اصفهان

چکیده1
در این نوشتار پس از بیان چندین دلیل از ملاصدرا در ردّ اضافه و کیف بودن علم، به حقیقت علم از نظر او، که عبارت است از انشاء ماهیت هر چیزی به وجود ظلی در عالم نفس و ...، با اشاره به دیدگاه وی در خصوص ابصار و احساسهای دیگر پرداخته شده است.
مباحثی همچون: حقیقت علم و ادراک عبارت است از وجود مجرد از ماده، فرق نظر ملاصدرا و ابن‏سینا در ادراک، چگونگی و مراحل ادراک از نظر صدرالمتألهین، نظریه ابداعی ملاصدرا و مشکل مطابقت، اتحاد نفس با عقل فعّال و ارباب انواع و...، علم حضوری و مسئله مطابقت، مسائلی هستند که باندازه لازم مورد بررسی قرار گرفته‏اند. اگر چه ازنظر او، همانند دیگر فیلسوفان مسلمان، مسئله واقعنمایی علم، مسلّم گرفته شده است، ولی نگارنده سعی داشته است در کنار طرح مباحث یاد شده، نقش آنها را از این منظر مشخص کند و بهمین جهت این مقاله یک نوشتار نقّادانه است.

کلید واژه:
علم؛ابصار؛
معلوم؛مطابقت؛
احساس؛نفس؛
در مقاله مربوط به وجود ذهنی گفته شد که این نظریه با اشکالاتی مواجه است و بنابرین هر فیلسوفی طریقی را برگزیده که باعتقاد صدرالمتألهین همگی به انکار وجود ذهنی انجامیده است. او راه حلّی را پیشنهاد کرد که اگر چه چهار اشکال مذکور در باب وجود ذهنی را جواب می‏داد ولی مسئله اصلی که مدّعای کثیری از فلاسفه و از جمله صدرالمتألهین بود یعنی حضور ماهیت اشیاء در ذهن و مطابقت ذهن و عین، نه از طریق براهین وجود ذهنی باثبات رسید و نه از راه دیگری روشن گردید و دیدیم که حتی توسّل به بداهت نیز نمی‏تواند کارساز و مفید واقع گردد، اما در عین حال گفتیم که این مطلب را در مقاله‏ای جداگانه پی می‏گیریم، شاید که راه بجایی ببریم و حلّ مشکل را بیابیم.
همانگونه که در آن مقاله متذکر شدیم، در این مبحث که در کتاب اسفار اربعه تحت عنوان بحث «عقل و معقول» مورد بررسی قرار گرفته است، مشکل صدرالمتألهین، مسئله «مطابقت» نبوده، چرا که او این مطلب را مسلّم و مفروض دانسته است و بیشتر، حیث وجودشناسی و اینکه حقیقت علم و ادراک به چه صورت و به چه نحوی از وجود بازگشت دارد و کیفیت حصول آن چیست و مراحل آن چگونه است، مورد نظر او بوده، اما در عین حال ما از مسئله «مطابقت» غفلت نکرده و آن را مدّ نظر داریم و امید است که جواب مقنع و قابل قبولی برای آن بیابیم.
قبل از اینکه حقیقت علم و ادراک را از دیدگاه صدرالمتألهین روشن کنیم لازم است بگوییم که او تفسیر علم را به «اضافه» و «کیف»، کلاً مردود می‏داند و دلایلی نیز برای آن ذکر می‏کند. البته ابطال قول به اضافه از براهین وجود ذهنی بدست آمد ولی در عین حال، صدرا به دلایل دیگری هم اشاره می‏کند:
1ـ اضافه، معنی حرفی و وجودی غیر مستقل دارد و قائم به طرفین است و لذا باید تحقق علم همیشه توأم با تحقق طرفین یعنی عالم و معلوم باشد در حالیکه علم به معدومات چنین شرطی را دارا نیست (این دلیل، در براهین وجود ذهنی بتفصیل مورد بحث قرار گرفت).
2ـ علم نفس به ذات خود، ممکن و متحقق است در حالیکه اضافه شی‏ء به نفس، ممتنع است.2
3ـ از این قول، لازم می‏آید که قدرت و اراده و عشق و شهوت و غضب و...نیز صرف اضافه باشند.3
باعتقاد صدرالمتألهین اگر علم از مقوله کیف باشد باید علم خداوند نیز از این مقوله و کیفیتی زائد بر ذات او باشد و در اینصورت باید ذات واجب در مرتبه ذات، فاقد علم بوده و پس از عروض کیفیت بر ذات او، متصف به علم گردد، زیرا مرتبه ذات، مقدم بر صفات زائده است در حالیکه تمامی صفات کمالیه خداوند، عین ذات اوست والاّ تعدّد واجب و اشکالات دیگر لازم می‏آید.
همچنین اثبات شده است که علم ما به ذاتمان عین ذات ماست و اگر علم از مقوله کیف و اعراض باشد باید بحکم اتحاد مزبور، ذات ما نیز کیف باشد در صورتیکه ثابت شده است که جوهر است نه کیف و...4 بلی در علم بغیر، آنهم در علم انفعالی، صورت ذهنی، ملازم با انفعال نفسانی واضافه به خارج است نه آنکه انفعال و اضافه، حقیقت علم را تشکیل دهد و در قوام ذات آن اخذ گردد.
از همین بیان نتیجه می‏شود که حقیقت علم در نظر صدرالمتألهین، ارتسامی و انطباعی نیست و قیام صورت علمی به نفس، قیام حلولی نمی‏باشد.5 صدرالمتألهین می‏گوید اینکه علم، صورت منطبعه در عقل باشد از سه وجه باطل است:
الأوّل، انّه لو کان التعقل هو حصول صورة فی العاقل لکنّا لا نعقل ذواتنا والثانی باطل بالضرورة الوجدانیة فالمقدم مثله...(در ادامه وجه لزوم یا دلیل آن را بیان می‏کند) و لأنّ کل ما یزید علی ذاتنا فإنّا نشیر إلیه بـ«هو» ونشیر إلی ذاتنا بـ«أنا»، فلو کان علمنا بذاتنا بصورة زائدة علینا، لکنا مشیرین إلی ذاتنا بـ«هو»، والثانی باطل بالضرورة فکذا المقدّم. الوجه الثانی أنّه لو کان الادراک عبارة عن حصول صورة المدرک، فلاشک أنّ هذه الماهیات مقارنة للأجسام الجمادیة مع أنّ الإدراک غیر حاصل لها، فعلمنا أنّ نفس حصول هذه الماهیات للجوهر لیس هو إدراکه لها...6
البته هم این دلایل و هم دلایلی که برای ردّ کیف بودن علم بیان شد بنظر ما با اشکالاتی مواجه هستند که یکی از این اشکالات، عدم تمایز و تفاوت بین مراتب و نحوه علم است. مثلاً اینکه می‏گوید اگر علم، عبارت باشد از انطباع و حلول صورت در نفس، یا اگر علم، کیف باشد، باید علم، منحصر بعلم بغیر باشد و علم ذات به ذات یا علم خداوند به اشیاء را شامل نگردد می‏توان آنرا باین نحو پاسخ گفت که در علم بغیر، حلول و ارتسام صورت می‏گیرد لکن علم ذات به ذات و علم حق تعالی به اشیاء، بنحو دیگری است یعنی علم به غیر، علم حصولی است و علم ذات به ذات و علم خداوند، حضوری.
همچنین دلیل صدرا که نقل شد باز نمی‏تواند ارتسامی بودن علم را نفی کند وحتی از دو دلیل اول ضعیفتر و آسیب‏پذیرتر است. تنها نتیجه‏ای که از این دلایل می‏توانیم بگیریم اینستکه بگوییم علم، منحصر به صور ذهنی و نقوش مرآتی و حالت ارتسامی نیست، نه اینکه از این دلایل نتیجه بگیریم که اصلاً نمی‏توان علم ارتسامی و * باعتقاد صدرالمتألهین اگر علم از مقوله کیف باشد باید علم خداوند نیز از این مقوله و کیفیتی زائد بر ذات او باشد و در اینصورت باید ذات واجب در مرتبه ذات، فاقد علم بوده و پس از عروض کیفیت بر ذات او، متصف به علم گردد، زیرا مرتبه ذات، مقدم بر صفات زائده است در حالیکه تمامی صفات کمالیه خداوند، عین ذات اوست والاّ تعدّد واجب و اشکالات دیگر لازم می‏آید.
انطباعی داشت. پس اگر قرار باشد این قسم از علم را انکار کنیم دلایل مذکور کافی نیستند و باید در پی شواهد و براهین قویتر باشیم.
نفس، مبدع صور ذهنی است نه محل آنها
تا اینجا معلوم گردید که نظر صدرالمتألهین با نظر قوم که علم را نوعی ارتسام و حلول صورت ذهنی در ذهن می‏دانند و حقیقت آنرا کیف نفسانی بحساب می‏آورند کاملاً متفاوت است و اگر او در بحث وجود ذهنی، روش قوم را برگزیده، این نوعی مماشات و بخاطر ایجاد تهیؤ و آمادگی ذهنی و بخاطر همان دلایلی است که در مقاله «نقد وجود ذهنی از دیدگاه صدرالمتألهین» نقل کردیم.
پس حقیقت علم چیست و نظر خاص و ابداعی صدرا در مورد آن چگونه است؟ اگر نه اینستکه هنگام علم به اشیاء، صورت آنها به ذهن می‏آید و در آن منعکس می‏گردد، پس چگونه آنها را شهود کرده و به ماهیتشان آگاه می‏گردیم و اصولاً چرا مواجهه با آنها هنگام ادراک، ضرورت دارد؟ در یک کلام بگوییم که نظر خاص صدرالمتألهین بر این حقیقت مبتنی است که علم به هر شی‏ء عبارت است از ایجاد و انشاء ماهیت آن بوجود ظلّی در عالم نفس یا ذهن، بنحوی که بین صورت ذهنی و نفس مدرِک، نوعی علیّت و معلولیت برقرار می‏باشد و حضور آن برای نفس، حضور اشراقی و قیام آن بنفس، قیام صدوری است و بنابرین، اشکالات معروف کیف و عرض بودن یک واقعیت، و مهمتر از این، مندرج شدن آن تحت چند مقوله، خودبخود منتفی گردیده و بدست و پا زدنهای کذایی نیاز نیست.
این خلاصه و فشرده‏ای بود از نظر ابداعی صدرالمتألهین در باب علم و ادراک که آن را با عبارات و تعابیر مختلف و متفاوتی در جای جای کتب خود، مخصوصا کتاب اسفار اربعه، تکرار می‏کند.7
فقط باید این را افزود که مواجهه با شی‏ء خارجی باین دلیل شرط لازم است که حضور آن، باعث اعداد نفس در انشاء تصورات ذهنی (احساسات) است، همچنانکه حضور صورتهای حسی برای ایجاد صور خیالی، لازم و ضروری است.
صدرالمتألهین برای اینکه منظور خود را بهتر بفهماند، این عقیده را از طریق بحث در حقیقت ابصار و کلاً حواس پنجگانه مورد ارزیابی قرار داده است. او پس از نقل رأی طبیعیون در باب ابصار (که مورد قبول ارسطو، اتباع او، فارابی و ابن‏سیناست) و نظریات ریاضیون و شیخ اشراق، سرانجام نظر خود را در مورد حقیقت ابصار بیان می‏کند.
نظر طبیعیون باینصورت است که هنگام ابصار، صورتی از شی‏ء مرئی در جزئی از رطوبت جلیدیّه، منطبع می‏گردد، مانند صورتی که در آینه نقش بسته است.
نظر ریاضیون بر خروج شعاع از چشم بر شی‏ء مرئی مبتنی است.
شیخ اشراق معتقد است که چون شی‏ء مرئی با چشم مواجه گشت، بشرط وجود مقتضیات و رفع موانع، نفس نسبت به آن، علم اشراقی حضوری پیدا می‏کند.
رأی صدرالمتألهین باینصورت است که: ابصار نه انطباع است و نه خروج شعاع و نه بدان نحو که شیخ‏اشراق می‏فرماید، بلکه بالاتر و عمیقتر از آنهاست، باینصورت که بانشاء صورت مماثل با شی‏ء مرئی از عالم ملکوت و باذن خداوند است و این صورت، مجرّد از مادّه و چنانکه گفته شد، مخلوق و معلول نفس و قائم به آن است، مانند قیام فعل به فاعلش، نه قیام مقبول به قابلش.
بعبارت دیگر، ابصار با خلاقیّت نفس است که صورتی مشابه با شی‏ء مرئی را در صقع ذات خود ایجاد می‏کند و این صورت، معلول نفس است باذن اللّه‏، و قائم به آن است، همچون قیام معلول به علتش و قیام سایه به صاحب سایه، و کلاً «این صورت بصری از شئون نفس است» نه اینکه نفس، محل قابل برای پذیرفتن صورتهای منتقل شده از اشیاء خارجی یا به قول علمای امروزی محلّ انعکاس نوری باشد که از اشیاء بیرونی بر آن می‏تابد. ملاصدرا در ادامه، وجود چشم و صورت طبیعی و وضع مخصوص را از شرایط ابصار می‏داند و علت احتیاج به شرایط نیز اینستکه نفس، در اوائل فطرتش ضعیف و غیر مستغنی از قوام بغیر است و بنابرین در ادراکاتش نیازمند به ماده جسمانی و شرایط دیگر است و اگر کمال یابد و از بدن طبیعی بینیاز گردد در ادراکات خود، مانند ادراکات جزئی بصری و سمعی و... نیز از جسم و جسمانیات و انفعالات آنها مستغنی می‏گردد.8
آنچه در مورد ابصار از صدرالمتألهین نقل کردیم در واقع مشتی بود نمونه از خروار، او از همین نمونه آغاز کرده و مطلب را به کل احساس تعمیم می‏دهد. مثلاً می‏گوید مذوق (چیزی که چشیده شده)، عبارت از کیفیت طعمی که قائم به جسم مطعوم است، یا کیفیتی که قائم بر رطوبت لعابی است و یا کیفیتی که قائم به جرم زبان است، نیست، بلکه عبارتست از صورت ذوقیه‏ای که قائم بر قوه ذوق است و تمام صور حسی اینگونه‏اند: «وهکذا الحال فی سائر الحواس، من أنّ المحسوس بالحقیقة هو الصورة الجزئیة الحاصلة للنفس بواسطة القوّة الحاسة، حتی الإبصار کما ستعلم»9 و در ادامه درباره سمع و حقیقت آن نیز بهمین نحو بحث می‏کند.
پس روشن شد که صور حسی و همچنین صور خیالی، مخلوق نفس هستند. اما گاهی می‏بینیم که صدرا این صور ذهنی را افاضه الهی می‏داند10 و این منافاتی با فاعلیت نفس ندارد، زیرا همه موجودات، اعم از علت و معلول و خالق و مخلوق، معلول و مسخّر اراده الهی هستند و اگر در جایی عنوان علیّت و فاعلیت را به شی‏ء می‏دهیم، منظور، واسطه فیض بودن آن است و این خلاقیّت، باذن و اجازه خداوند است (همچنانکه در مورد نفس هم گفتیم که انشاء و ایجاد صور ذهنی را باذن اللّه‏ و به کمک او انجام می‏دهد). بتعبیر دیگر می‏گوییم بنا بر عقیده صدرالمتألهین، اصل وجود صورت در حس ما، بانشاء نفس و خلاقیت آن است، همچنانکه اصل وجود صورت در ذات نفس، بافاضه و ایجاد خداست.
صدرا برای اینکه خلاقیّت نفس انسان نسبت به صورتهای علمی را ببهترین وجه نشان دهد تشبیه جالبی دارد؛ او می‏گوید مَثَل نفس در ایجاد این صور، مَثَل خداست در ایجاد اعیان خارجی، و همانطور که اعیان موجودات در پیشگاه خداوند، حاضر و بوجود او قائمند، همینطور صورتهای حسی و خیالی و عقلی در برابر نفس، حاضر و بوجود او قائمند.11 و از همینجا نتیجه می‏گیریم که معرفت نفس، رقیقه معرفت ربّ است و سرّ این مطلب اینستکه خداوند تعالی انسان را در ذات و صفات و افعالش، مثال خود آفریده است و شاید منظور امیر مؤمنان علی(ع) از جمله «من عرف نفسه، فقد عرف ربّه» همین باشد.12
البته باید توجه داشت از اینکه نفس انسان مثال خداوند است نباید توهّم شود که از هر جهت مانند اوست، زیرا خدای متعال خالق و علت هر چیزی است و نفس، مخلوق و معلول او، و در نتیجه ضعیف الوجود و القوام است. خداوند سرچشمه و منبع وجود است و نفس، شعاعی است از تشعشعات این منبع، و بنابرین، صور حسی و خیالی و عقلی که ناشی از نفس هستند، اشباح و سایه‏های موجودات خارجی و عینی می‏باشند. لذا می‏توان گفت که خداوند مثل ندارد و منزّه از آن است (لیس کمثله شی‏ء«شوری: 11» ) ولی مثال دارد که نفس انسان مثال اوست (وللّه المثل الأعلی «نحل:60»)13. مثل چیزی، آن است که با آن چیز در ماهیت متحد باشد ولی مثال برای ایضاح و نمایاندن است هر چند که در ماهیت با ممثل، متحد و یکسان نباشد.14
*نظر خاص صدرالمتألهین بر این حقیقت مبتنی است که علم به هر شی‏ء عبارت است از ایجاد و انشاء ماهیت آن بوجود ظلّی در عالم نفس یا ذهن، بنحوی که بین صورت ذهنی و نفس مدرِک، نوعی علیّت و معلولیت برقرار می‏باشد و حضور آن برای نفس، حضور اشراقی و قیام آن بنفس، قیام صدوری است و بنابرین، اشکالات معروف کیف و عرض بودن یک واقعیت، و مهمتر از این، مندرج شدن آن تحت چند مقوله، خودبخود منتفی گردیده و بدست و پا زدنهای کذایی نیاز نیست.
حقیقت علم و ادراک عبارت است از وجـود مـجرد از ماده
ملاصدرا پس از اینکه اثبات می‏کند که علم، حلولی و از سنخ کیف نیست بلکه صدوری، واضافه آن به نفس، اضافه اشراقی است نتیجه می‏گیرد که حقیقت آن، عبارت است از وجود، آنهم نه هر وجودی بلکه وجودی که از شوائب و کدورات ماده بدور است، زیرا ثابت کرد که علم و ادراک نفس به معلومات و مدرکات، عینا نظیر تجلی و اشراق نور وجود است ازحق بر ممکنات، و نفس، مثال و آیت حق تعالی است. پس همانگونه که وجود، عبارت است از ظهور ماهیات و ثبوت آنها در اعیان، همینطور علم، عبارت است از ظهور معلومات و ثبوت آنها در نفوس یا اذهان.15
گفتیم که بنظر ملاصدرا علم عبارت است از وجود، ولی نه هر وجودی بلکه وجود محض و غیر مادّی و خالی از شوائب عدم. او در اینباره چنین می‏گوید:«علم، امر سلبی مانند تجرد از ماده، و امر اضافی نیست بلکه وجود است و نه هر وجودی بلکه وجود بالفعل است نه بالقوه، و نه هر وجود بالفعلی بلکه وجود خالص غیر مشوب به عدم، و هر اندازه که از ماده و شوائب عدم خالص‏تر باشد، در علم بودن نیز شدیدتر و قوی‏تر است».16
چرا صدرالمتألهین ملاک علم را تجرد از ماده می‏داند؟ زیرا بعقیده او یگانه مانع علم و ادراک در باب وجود، ماده و لوازم آن است که همیشه موجب تفرّق و پراکندگی و غیبت است، زیرا اجزاء مادّی نسبت به اجزاء دیگر بیگانه هستند وهمه از یکدیگر پنهان ومحتجب می‏باشند و لذا هر جا که این مانع اساسی وجود نداشته باشد و موجودات از ماده و لوازم آن مجردباشند، حضور و شهود و در نتیجه علم وادراک نیز حضور دارد و هر چه تجرد از ماده بیشتر باشد حضور و ادراک نیز بیشتر و قویتر است. مَثَل ماده، مَثَل پرده و حجاب است که هر چه بیشتر کنار زده شود کشف و رؤیت هم بیشتر و بهتر می‏گردد.17
او از همین دلیل استفاده کرده، یک قاعده مهم فلسفی را به عالم علم عرضه میدارد و یک فصل از کتاباسفاراربعه را به بحث درباره این قاعده، تحت عنوان «فی¨ أنّ العاقل للشی¨ء یحب أن یکون مجردا عن المادة» اختصاص داده و بر اثبات آن برهان اقامه می‏کند.18 و چون در نظر وی ادراک بدون تجرد ازماده و غواشی آن امکانپذیر نیست، نه تنها قوه عاقله بلکه قوه خیال و کلاً قوه مدرکه را مجرد می‏داند و برای آن چندین برهان اقامه می‏کند. یکی از براهین تجرد عالم خیال، مبتنی بر مسئله «عدم انطباع کبیر در صغیر» است، باین نحو که اگر مدرِک صور خیالی، امری جسمانی باشد مسئله انطباع کبیر در صغیر پیش می‏آید و این امری است محال، پس محل این صور (قوه خیال) باید مجرد باشد. برهان دیگر بر تجرد قوه خیال، اجتماع امور متضاده است در ذهن، و حضور توأمان آنها در آن واحد؛ و بدیهی است که ممتنع است دو امر متضاد در اجسام و مواد مجتمع شوند و لذا محلی که این اضداد در آن حاصل می‏شوند باید جسم و جسمانی نباشد.19
ملاصدرا از دلایلی که در باب تجرد علم و ادراک و مانع بودن ماده و لوازم آن در امر معرفت آورده، قاعده دیگری را نیز نتیجه می‏گیرد بنام «کل مجرد عاقل» (قاعده اول عبارت بود از کل عاقل مجرد)، و می‏گوید پس از معرفت ماهیت و حقیقت علم واینکه علم عبارت است از وجود صورت شی‏ء که بدور از شوائب عدم و ماده و مادیّات است، اثبات این قاعده در غایت سهولت می‏باشد و حتی نیازمند به برهان جداگانه‏ای نیست20 و از این قاعده نتیجه می‏گیرد که هر امر مجردی، عقل و معقول خود است (اتحاد عاقل و معقول) و می‏گوید پس از اینکه اثبات شد هر مجردی عاقل ذات خود است، این قاعده نیز اثبات شده است و ببرهان جداگانه‏ای احتیاج نیست زیرا عاقل بودنِ چیزی نسبت به ذات خود، جدای از معقول بودن برای ذات خود نیست.21
نتایج حاصل از این قول
اولین نتیجه‏ای که از سنخ وجود بودن علم می‏گیریم حلّ اشکالات دیرینه در باب وجود ذهنی است. ملاصدرا همچنانکه این اشکالات را در قول به اشراقی و صدوری بودن علم پاسخ داده بود، در اینجا بنحو دیگر و بیان بهتری جواب می‏دهد. در اینجا می‏گوید بنابرین نظر، علم، کیف نیست بلکه علم، وجود است و ماهیت و مقوله آن مطابق با ماهیت و مقوله خارجی است یعنی علم به جوهر، جوهر است و علم به عرض، عرض؛ علم به انسان، انسان است وعلم به کیف، کیف و علم به کمّ، کمّ. بنابرین همه قیل و قالها و اشکال و جوابهای بیمورد، خود بخود از صحنه مباحث عقلی کنار رفته و بیجهت اذهان را بخود مشغول نمی‏دارد. طبق این قول، علم را مطابق با معلوم تقسیم می‏کنیم و همچنانکه ماهیت خارجی با وجود خارجی متحد است، ماهیت ذهنی (علم) نیز با ماهیت خارجی اتحاد دارد، بر همین اساس است که می‏گوییم علم به جوهر، جوهر است و علم به عرضی، عرض، و...22
بر مبنای این قول بنحوی میتوان بین فلاسفه، صلح و آشتی برقرار کرد باین نحو که بگوییم آنها که گفته‏اند علم، کیف است مرتبه کیف را دیده و کسانیکه گفته‏اند اضافه است مرتبه اضافه را دیده‏اند و خود صدرالمتألهین حقیقت عینی آن را دیده است و از همینجا و با توجه به قول «وجود بودن علم» نتیجه می‏گیریم که علم هم مانند وجود، دارای درجات تشکیکی است. علم، یک حقیقت است که در مرتبه‏ای شدید و قوی است و علم واجب را شامل می‏شود و در مرتبه‏ای تنزل یافته و ضعیف که عبارت است از کیف نفسانی، زیرا در هر حال باید به ماهیت خود نوعی اضافه قابلی داشته باشد.23
نتیجه دیگری که از این بحث حاصل می‏شود اینستکه علم، بدیهی ومستغنی از تعریف است زیرا گفتیم که علم در حقیقت، نحوه خاصی از وجود است. وجود، متعین بالذات و شخص حقیقی ماهیات می‏باشد و چون تعریف بحدّ، از طریق اجناس و فصول انجام می‏گیرد، علم که از سنخ وجود است نه جنس دارد و نه فصل، و بنابرین علم را نمی‏توان از طریق حدّ تعریف کرد و تعریف به رسم نیز از طریق خواص و لوازم است، در حالیکه علم مانند وجود در نظر عقل، اعرف از همه اشیاء است. آری، گاهی * صدرا برای اینکه خلاقیّت نفس انسان نسبت به صورتهای علمی را ببهترین وجه نشان دهد تشبیه جالبی دارد؛ او می‏گوید مَثَل نفس در ایجاد این صور، مَثَل خداست در ایجاد اعیان خارجی، و همانطور که اعیان موجودات در پیشگاه خداوند، حاضر و بوجود او قائمند، همینطور صورتهای حسی و خیالی و عقلی در برابر نفس، حاضر و بوجود او قائمند. و از همینجا نتیجه می‏گیریم که معرفت نفس، رقیقه معرفت ربّ است و سرّ این مطلب اینستکه خداوند تعالی انسان را در ذات و صفات و افعالش، مثال خود آفریده است و شاید منظور امیر مؤمنان علی(ع) از جمله «من عرف نفسه، فقد عرف ربّه» همین باشد.
بعضی از امور واضح و روشن، به تنبیهات و توضیحاتی احتیاج دارند تا انسان متوجه آنها گردد و آن امور برایش روشنتر و مکشوفتر گردند و وجود اینگونه است.24
همچنین چنانکه قبلاً یادآور شدیم و از خود صدرالمتألهین نقل کردیم، از مجرّد بودن علم، مشکل انطباع کبیر در صغیر حل می‏شود (در این مورد به صفحات قبل مراجعه شود) و نیز از این قول (موجود مجرد بودن علم) سه اصل مهم فلسفی که هر کدام برای حلّ دیگر مشکلات فلسفه، کارساز ومفید هستند (یعنی قواعد: «کل عاقل مجرد» و «کل مجرد عاقل» و «کل مجرد عاقل و معقول لنفسه») بدست می‏آید.
اختلاف نظر ملاصدرا و ابن‏سینا در ادراک
پس از قول به صدوری و وجودی بودن علم، تفاوت نظر صدرالمتألهین با نظر ابن‏سینا بخوبی روشن می‏گردد. ابن‏سینا و همچنین بسیاری دیگر از حکما معتقدند که وقتی ذهن با شی‏ء خارجی روبرو گردد، صورتی از آن شی‏ء در ذهن نقش می‏بندد، سپس قوه خیال، این صورت را تجرید می‏کند و بعضی از خصوصیات آن را حذف کرده و صورت خیالی بدست می‏آید، بعد قوه عاقله از طریق تجرید بیشتر، خصوصیات دیگری از آن را حذف نموده و صورت عقلانی را که همان مفاهیم کلی ماهوی یا معقولات اولیه هستند حاصل می‏کند.
صدرالمتألهین گرچه در این حدّ با آنها موافق است که علم با حس شروع می‏شود و اگر حس نباشد علمی در کار نخواهد بود25 ولی نظریه «تجرید» را بهیچ عنوان قبول ندارد بلکه ـ همانگونه که از بیانات گذشته معلوم شد ـ نظر او بر صدور است نه تجرید؛ باینصورت که وقتی ذهن انسان ـ که یکی از قوا و مراتب نفس است ـ با شی‏ء خارجی مواجه شود، صورتی از آن را می‏سازد وابداع می‏کند بدون اینکه در شی‏ء خارجی، دخل و تصرفی بوجود آید، اینک صورت حسی در ذهن ایجاد شده است. سپس قوه خیال از آن صورت حسی، بدون اینکه در آن دخل و تصرفی کند، صورتی مماثل یا مشابه، ابداع می‏کند و سرانجام قوه عاقله، صورتی عالیتر از صورت خیالی را با توجه به آن صورت خیالی، اما بدون هیچگونه دخل و تصرفی در آن، خلق می‏کند و بدین ترتیب معقولات اولیه یا صور عقلی بوجود می‏آیند.26
شایان ذکر است که بعقیده صدرا، نفس انسان گرچه نسبت به ادراکات حسی و خیالی از همان آغاز، مبدع و خلاّق است ولی نسبت به صور عقلی در بدو سلوک، چون ضعیف است، سمت خلاقیت ندارد و چنان است که گویی کسی شیئی را از دور در هوایی غبار آلود و تاریک می‏بیند، ولی هنگامی که نفس در سلوک عقلی قوّت گرفت با عقول مفارقه و صور عقلیه یا عقل فعال متحد گشته و آنها از شئون وجودی نفس می‏گردند (در مورد اتحاد با عقل فعال در مبحث جداگانه‏ای سخن خواهیم گفت) و سرانجام در آخرین مرحله، نسبت به صورت آنها سمت خلاقیّت پیدا می‏کند.27
البته این موضوع، قابل بحث و مناقشه است که چگونه نفس در آغاز، عقول مفارقه را از دور مشاهده می‏کند؟ آیا ارتباط آن با این عقول از نوع اتحاد است یا ارتسام؟ فرضا که بپذیریم ارتباط آنها اتحادی است، چون در این مرحله، نفس ضعیف است و نمی‏تواند عقولی را که قویتر از آن هستند ادراک کند (همانگونه که از صدرالمتألهین شنیدیم) در اینصورت مشکل مطابقت خارج با نفس یا ذهن بقوت خود باقی است ومطمئن نیستیم که صورت عقلی در نفس با صورت خارجی مطابق است یا نه؟ و حتی از کلام صدرا چنین بر می‏آید که این صورت ذهنی یا صورت عقلی واقع در نفس، کاملاً با امر خارجی مطابق نیست بلکه شبح و مثالی از آن است در حالیکه بنظر ملاصدرا قول به شبح، مساوی با انکار وجود ذهنی و کلاً انکار علم و معرفت است.
حتی یکی از معاصرین در توضیح بیانات صدرالمتألهین در باب کیفیت حصول صور عقلی می‏گوید این صور در آغاز، نسبت به نفس، قیام حلولی دارند و نفس، مَظهر (اسم مکان) آنهاست نه مُظهرشان (اسم فاعل)، و پس از اینکه نفس، کمال یافت و عقول مفارقه، از شئون وجودی آن شدند، نسبت به صور عقلی، مقام خلاقیّت پیدا می‏کند (مُظهر) و آنها را در صقع ذات خود ایجاد می‏نماید.28 البته کاری نداریم که این برداشت تا چه اندازه صحیح است، فقط می‏خواستیم نشان دهیم که بیان صدرا بگونه‏ای است که چنین برداشتهایی از آن می‏شود و اگر چنین برداشتی صحیح باشد، مشکل ارتسامی بودن ادراک که صدرا آن را بکلی مردود می‏داند بقوت خود باقی می‏ماند.
کیفیت و مراحل ادراک از نظر صدرالمتألهین
با توجه به بیانات گذشته، کیفیت و مراحل ادراک از دیدگاه صدرالمتـألهین را می‏توان بـاینصورت خلاصه کرد:
1ـ انسان باید با شی‏ء خارجی روبرو گردد وتا با آن مواجه نشود بهیچوجه ادراک، امکان ندارد وحتی ادراکات غیر مطابق با واقع نیز نمی‏توانند خود بخود حاصل شوند و در هر حال مایه‏های آنها از خارج است.
2ـ باید بین شی‏ء خارجی و نفس مدرِک، شرایط جسمانی مثل هوا، نور، فاصله مناسب و غیر آن موجود باشد.
3ـ پس از مواجهه با شی‏ء خارجی و گذشت از دو مرحله قبل و فعل و انفعالات مغزی و عصبی که اینها همگی معدّ هستند، قوای نفسانی بواسطه جنبه غیر مادی خود، صورتی مشابه و مماثل با صورت اشیاء خارجی را در خود می‏سازند که این صورت حسی است و نفس به آن علم حضوری دارد.
4ـ پس از ایجاد صورت حسی، بواسطه قوه خیال صورتی شبیه با این صورت حسی ساخته می‏شود و سپس بر اساس این صورت خیالی، صورت عقلانی، که به آن معقول اول گفته می‏شود، در نفس ایجاد می‏گردد. البته با در نظر داشتن تفاوت مراحل استکمال نفس باید بگوییم که در آغاز تکامل نفس، این صورت عقلی به طرزی خفیف از عقول مفارقه، مشاهده شده و در اواسط استکمال نفس، با آنها متحد گشته و بصورت واضحتر و قویتر آنها را تعقل می‏کند و سرانجام به مرحله‏ای می‏رسد که صورت آن عقول را در صقع ذات خود انشاء می‏نماید و پس از ایجاد معقولات اولیه، نفس با توجه به این صور، معقولات ثانیه را بوجود می‏آورد.
بدین ترتیب مراحل یا اقسام ادراک از نظر صدرالمتألهین عبارت است از: احساس، تخیّل و تعقّل. ضمنا او از قسم دیگری بنام «توهّم» نیز نام می‏برد ولی سرانجام آن را از اقسام ادراک حذف کرده و می‏گوید این قسم از ادراک در واقع جدای از ادراک عقلی نیست و فرق آن با ادراک عقلی در این است که ادراک عقلی، اضافه‏ای به امر جزئی ندارد ولی ادراک وهمی دارد و بنابرین نمی‏توان
* ابن‏سینا و همچنین بسیاری دیگر از حکما معتقدند که وقتی ذهن با شی‏ء خارجی روبرو گردد، صورتی از آن شی‏ء در ذهن نقش می‏بندد، سپس قوه خیال، این صورت را تجرید می‏کند و بعضی از خصوصیات آن را حذف کرده و صورت خیالی بدست می‏آید، بعد قوه عاقله از طریق تجرید بیشتر، خصوصیات دیگری از آن را حذف نموده و صورت عقلانی را که همان مفاهیم کلی ماهوی یا معقولات اولیه هستند حاصل می‏کند. صدرالمتألهین گرچه در این حدّ با آنها موافق است که علم با حس شروع می‏شود و اگر حس نباشد علمی در کار نخواهد بود ولی نظریه «تجرید» را بهیچ عنوان قبول ندارد بلکه نظر او بر صدور است نه تجرید.
ادراک وهمی را از اقسام جداگانه ادراک بحساب آورد.29
احساس عبارت است از شیئی که باهیئتها و عوارض مخصوص بخود، موجود در ماده و حاضر نزد مدرِک است و توأم با أین، متی، وضع، کیف و کم و غیر اینهاست و البته احساس و محسوس بالذات، صورت شی‏ء خارجی است نه خود آن، زیرا باید از شی‏ء محسوس، در قوّه حاسّه، اثری ایجاد شود تا آن را از حالت قوه به فعل در آورد و هنگامیکه این اثر بوجود آید لازم است که احساس بلحاظ ماهیت، مناسب با محسوس باشد چراکه در غیر اینصورت، احساس رخ نداده است و بنابرین لازم است امری که در حس، حصول یافته، صورت مجرد شی‏ء محسوس باشد که البته در این مرحله تجرید تامّ انجام نگرفته است.
تخیّل عبارت است از ادراک صورتی موجود با هیئتها و عوارض مخصوص، بدون شرط حضور ماده در برابر مدرِک (لابشرط است)؛ توهّم عبارت است از... و تعقل عبارت است از ادراک شی‏ء از حیث ماهیّت و حدّ آن، نه از جهت دیگری، خواه بتنهایی و خواه اینکه مقارن با ماهیت و حقیقت کلی دیگری باشد. در هر ادراکی ناگزیر از نوعی تجرید هستیم (این تجرید با تجریدی که قبلاً از سوی صدرا مردود دانسته شد متفاوت است). ادراک حسی، مشروط به سه چیز است: حضور ماده در مقابل آلت ادراک، توأم بودن با عوارض و هیئتها، جزئی بودن مدرَک. ادراک خیالی ازشرط اول تجرید شده است و ادراک وهمی از دو شرط اول و دوم و ادراک عقلی از همه شرایط.30
در نتیجه، نفس انسان پس از طی این مراحل (ادراک محسوسات، مخیلات و معقولات) و بواسطه آنها تبدیل به عالم عقلانی می‏گردد که تمام مراتب وجود از مبدأ اول گرفته تا پایینترین مراحل وجودی یعنی عالم مادّی و طبیعی در آن مترتب است،31 عالم محسوس، مطابق است با ادراک حسی، عالم خیال و مثال، مطابق با ادراک خیالی و عالم معقول، مطابق با ادراک عقلی.
نظریه ابداعی ملاصدرا و مشکل مطابقت
در مبحث «وجود ذهنی» و در بحث «حقیقت علم و ادراک» که در آن ملاصدرا راه دیگری را برگزید، بوضوح دریافتیم که باعتقاد او تنها پل ممکنی که بین ذهن و عین وجود دارد و بواسطه آن، رابطه واقع‏بینانه بین دو عالم عین و ذهن معنی پیدا می‏کند، رابطه ماهوی بین آنهاست، یعنی حضور و حصول ماهیت خارجی در ذهن، در غیر اینصورت نمی‏توانیم بگوییم که علم، ارزش و اعتبار دارد وحتی نمی‏توان گفت که احساس و علمی پدید آمده است.32 بهمین جهت صدرا هم، مانند بسیاری از فلاسفه اسلامی دیگر می‏گوید بهر اندازه علم به ماهیت پیدا کنیم معرفت پیدا کرده‏ایم و بهر اندازه که علم به ماهیت نداشته باشیم معرفت هم نداریم و در واقع علم واقعی، علم به ماهیت است و از همین علم است که می‏توانیم تعریف حدی از اشیاء بیرونی ارائه دهیم.
در جای خود نشان داده‏ایم که این ادعا نه از طریق براهین وجود ذهنی، بنحو عقلی و استدلالی اثبات شده33 و نه از طریق دیگری. ما امید خود را متوجه نظریه خاص و ابداعی صدرا که تحت عنوان «حقیقت علم از نظر صدرا» از آن یاد شد گردانیدیم. اینک پس از بررسی آن مبحث ببینیم که آن نظریه تا چه اندازه می‏تواند مسئله مطابقت علم و معلوم را جوابگو باشد. در آنجا دیدیم که صدرالمتألهین می‏گوید نفس انسان که مثال اعظم خداوند است صورتی شبیه به صورت شی‏ء عینی را انشاء می‏کند همچنانکه خداوند وجود خارجی آن را ایجاد کرده است و از این بالاتر همین صورت علمی، در واقع نوعی وجود ـ آنهم وجودی مجرد و خالی از حجابها و موانع مادّی و شوائب فقدان و عدم ـ است و در نتیجه حقیقت آن، عبارت است از کشف و ظهور و نور؛ و چیزی که عین نور و ظهور باشد تردید در یقینی بودن آن بیمعنی است بلکه هر آنچه با آن مرتبط باشد، مکشوف و معلوم آن نیز هست، پس بعد از این نظر، چه سؤال از مطابقت علم و معلوم؟ همچنین اگر نفس مدرکه طبق اصل «کل عاقل مجرد» و بتأکید صدرا «کل مدرک مجرد»، وجودی مجرد و عالیتر و قویتر از عالم طبیعت باشد و بر اشیاء احاطه وجودی داشته باشد و با اشراف تمام بتواند اشیاء را بطور مستقیم و بدون هیچ واسطه‏ای درک کند این اعتقاد «مطابقت»، بیشتر و بیشتر تأیید می‏گردد، مخصوصا اگر عقیده او را «که همه علوم از جانب خداوند افاضه شده‏اند و نفس، حکم آلت و واسطه فیض را دارد» به آن بیفزاییم، دیگر جای هیچگونه تردیدی در مورد مطابقت باقی نخواهد ماند.
اما متأسفانه هنوز تردید نسبت به کارآیی این مبحث در حل مشکل مطابقت بر جای خود باقی و حل آن برایمان، مشکل است و علت آن، این واقعیت است که مشکل ما از جهت مطابقت و معلوم بودن خود صورتهای ادراکی برای نفس و همچنین از جهت تطابق صورتهای عقلی و خیالی با صورتهای حسی نیست بلکه از جهت مطابقت صورتهای ادراکی با خود اشیاء خارجی و باصطلاح، معلومات بالعرض است، و اتفاقا صدرالمتألهین اصرار و تأکید دارد بر اینکه آنچه صادر از نفس و معلول آن و مکشوف و حاضر در نزد آن است، معلوم بالذات و خود صورت ادراکی است نه هیئتها و اشکال و عوارض مادی خارجی، و چنانکه دیدیم برهان اقامه کرد بر اینکه اجسام و عوارض آنها نمی‏توانند برای نفس حضور داشته باشند: «لکن ما به الإحساس و المحسوس بالذات و الحاضر بالذات عند المدرک، هو صورة ذلک الشی¨ء لا نفسه»34.
اگر بگوییم نفس بواسطه احاطه‏ای که بر اشیاء خارجی دارد آنها را بعینه شهود می‏کند و بنابرین صورتی را که از آنها میسازد کاملاً مطابق با واقع خارجی است، این ادعا را، بیان منقول از ملاصدرا که علم ما به اجسام و عوارض مادی و جسمانی نمی‏تواند تعلق گیرد، باطل می‏گرداند و از این بالاتر، ابطال آن از اشکالاتی که او بقول منسوب به شیخ الاشراق در خصوص احساس و ابصار گرفته است، بخوبی معلوم می‏گردد.
نظر شیخ الاشراق این بود که وقتی نفس با اشیاء خارجی مواجه شود بواسطه اشراف و احاطه‏ای که نسبت به آنها دارد به آنها علم اشراقی حضوری پیدا می‏کند. ولی صدرالمتألهین چند اشکال بر این نظریه می‏گیرد: 1ـ به برهان ثابت شده است که ممکن نیست جسم مادی و عوارض آن مورد ادراک قرار گیرند مگر بالعرض. 2ـ احول دو صورت را می‏بیند و اگر عینا همان امر خارجی باشد لازم می‏آید چیزی که در خارج وجود ندارد مورد ادراک قرار گیرد و قول باینکه یکی از آنها در خارج است و دیگری در خیال یا در عالم مثال، بیوجه است. مهمترین اشکال، اشکال سوم است که ادعای ما را بهتر تأیید می‏کند35 ولی بدلیلی آن را به بحث «علم حضوری» موکول خواهیم کرد.

 



 
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½:  |  شنبه 87 آبان 25  ساعت 2:54 عصر 

    ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½اگ
ابن سینا و تشیع دوازده امامی
[عناوین آرشیوشده]