درآمدی بر هستی شناسی شیخ اشراق
مسعود امید
محور و موضوع هستی شناسی شیخ اشراق «نور» میباشد. بنابراین آراء و نظرات هستی شناختی شیخ، حول محور «نور» خواهد بود و برای آشنایی با این آراء باید به تفسیرها و تبیینهای شیخ در این مورد پرداخت، نخستین گام را از «مفهوم نور» آغاز میکنیم. لازم به ذکر است که مباحث هستی شناسی که در این نوشتار مورد بحث واقع شده است، عبارتند از مسئله «نور»، «نورالانوار» و «انوار قاهره». مبحث عالم مثال و طبیعت یا عالم مظلم نیازمند نوشتار دیگری است. مفهوم نور شیخ اشراق در توصیف مفهوم نور نخست به ارائه ملاک بداهت از نظر خود میپردازد و آنگاه مفهوم نور را واجد این ملاک میداند. وی چنین مینویسد: اگر در جهان هستی چیزی باشد که نیازی به تعریف و شرح آن نباشد آنگاه باید خود آن، ظاهر و آشکار باشد، و در عالم چیزی اظهر و آشکارتر از نور نیست پس بنابراین چیزی از نور، بینیازتر نسبت به تعریف نیست.1 در جای دیگر شیخ در تبیین بیشتر مسئله چنین میگوید: هر گاه بخواهی برای مطلق نور ضابطه بیابی آن ضابطه این است: نور امری است که در حقیقت نفس خود ظاهر و ظاهر کننده موجودات دیگر بوده و آن فینفسه ظاهرتر از هر چیزی است که ظهور زاید بر حقیقتش میباشد.2 در توضیح نظر سهروردی میتوان چنین گفت که: نور چیزی جز ظهور نیست همانگونه که ظهور نیز چیزی جز واقعیت نور نمیباشند. ظهور چیزی نیست که بتوان آن را یک نوع صفت زاید بر ذات نور بشمار آورد. زیرا اگر ظهور، صفت زائد بر ذات نور بشمار آید، لازمهاش این خواهد بود که نور در مرحله ذات خود و با قطع نظر از صفت ظهور فاقد هر گونه ظهور بوده باشد. در حالی که نور به هیچ وجه و در هیچ مرحله فاقد ظهور نبوده و پیوسته هم خود روشن است و هم غیر خود را روشن مینماید. مفهوم ظهور مانند مفهوم وجود یک مفهوم بدیهی است و بینیاز از تعریف است. چرا که وقتی چیزی «ظاهر بالذات» و «مُظهر للغیر» بوده باشد، ظاهر کنندهای برای آن نمیتوان در نظر گرفت؛ چون خود بخود ظاهر است. همچنین چیزی که ظاهر بالذات و مظهر للغیر است ناچار باید یک امر بسیط بشمار آید و از جنس و فصل بر کنار باشد. زیرا جنس عبارت است از یک ماهیت مبهم که تنها به واسطه فصل تحصُل میپذیرد. اکنون اگر نور که ظاهر بالذات و مظهر للغیر است از جنس که یک ماهیت مبهم و ناقص بشمار میآید، برکنار نباشد، لازمهآن این است که در این مرحله ظاهر بالذات نبوده و در ظهور خود û برای درک دقیق مفهوم نور باید متوجه عنصر «ظهور» بود و بخطا نباید ذهن ما در بکار بردن این مفهوم سراغ نور حسی برود. ظهور، مفهومی است بدیهی که عرض عریضی دارد و حتی شامل نور حسی نیز میگردد. نیازمند غیر باشد. وقتی نور دارای جنس نباشد دارای فصل نیز نخواهد بود؛ زیرا نقش فصل تنها در صحنه وجود جنس، آشکار میگردد. اکنون که معلوم شد نور دارای جنس و فصل نمیباشد این مسئله نیز آشکار میگردد که حقیقت نور دارای حد نیز نمیباشد. زیرا حد حقیقی از جنس و فصل ترکیب یافته و چیزی که جنس و فصل ندارد به هیچ وجه نمیتواند از حد حقیقی برخوردار باشد. همچنین دلیل دیگر در تعریف نداشتن نور این است که، مسلم است که اگر چیزی از همه اشیاء ظاهرتر باشد معرف و ظاهرکنندهای نخواهد داشت؛ زیرا یکی از شرایط عمده و اساسی معرف این است که از شیء مورد تعریف ظاهرتر و آشکارتر باشد و میدانیم که ظاهرتر از مفهوم نور، نداریم.3 بنابراین برای درک دقیق مفهوم نور باید متوجه عنصر «ظهور» بود و بخطا نباید ذهن ما در بکار بردن این مفهوم سراغ نور حسی برود. ظهور، مفهومی است بدیهی که عرض عریضی دارد و حتی شامل نور حسی نیز میگردد. برای مثال ظهور ذات و خود یک موجود مانند انسان، برای او یا ظهور و آشکارگی مفاهیم و صور علمیه برای انسان و ... از این قبیل است که در ذیل مفهوم ظهور قرار میگیرند. سهروردی همچنین در مورد نور حسی یا عارضی چنین میگوید: ظهور انوار عارضی (حسی) نیز به امری زائد بر آنها نمیباشد تا لازم آید فینفسه خفی باشد و بلکه ظهور آنها نیز از ناحیه حقیقت ذات آنها میباشد و چنین نیست که نخست نوری حاصل گردد و سپس آن را ظهور و روشنایی، عارض و ملازم شود تا اینکه لازم آید در حد خود، نور نباشد و در نتیجه چیزی دیگر او را ظاهر کند چرا که این امر محال است و بلکه هر نور عارضی نیز خود ظاهر است و ظهور او عبارت از نوریّت او میباشد. و نه آنچنان است که توهم شده و گفته میشود که نور آفتاب را بینایی ما ظاهر و روشن میکند، بلکه ظهور نور آفتاب عبارت از «نوریّت» او است و حتی هر گاه همه مردمان و صاحبان حس نابود گردند نیز نوریت نور آفتاب تباه و محو و معدوم نخواهد شد4. بدین ترتیب نور حسی نیز ازمصادیق نور و مطلق ظهور است. پس باید گفت که مفهوم ظهور شامل گستره وسیعی از قبیل ظهور ادراکی (شهودی، ذهنی) و عینی میگردد. ممکن است در اینجا پرسشی در مورد نور حسی به نظر برسد بدین ترتیب که: مادر تحقیقات فیزیکی و تجربی که در مورد نور انجام گرفته است به اوصافی از قبیل ذرّهای یا موجی بودن نور یا انکسار و انعکاس آن و نیز مباحثی چون سرعت نور و تابش آن از اجسام مختلف و ... بر میخوریم لیکن هیچگاه با وصف «ظهور» برخورد نمیکنیم و از اینرو چگونه میتوان نور حسی را تحت این مقوله قرارداد و در مورد آن به بحث و بررسی پرداخت. اگر چنین وصفی در نور بود چرا در علوم تجربی از آن سخنی به میان نمیآید. بطور خلاصه در پاسخ باید گفت که یک واقعیت از جهات وحیثیات مختلف میتواند مورد مطالعه علوم گوناگون واقع گردد مانند عکسهای مختلفی که از یک ساختمان از جهات مختلف آن برداشته میشود. پس در عالم خارج، واقعیت از زوایای متعددی که در آنها بسط یافته است میتواند مورد تحقیق واقع شود. پس نور از جهت اوصاف حسی خود از قبیل سرعت، انکسار، انعکاس و ... دردانش فیزیک مورد تحقیق خواهد بود؛ لیکن اوصاف نور بر همین اوصاف و جهات محسوس خلاصه نمیشود، بلکه دارای ویژگیها و زوایای غیر حسی نیز میباشد که عقل میتواند بخشی از آنها را دریابد، اوصافی مانند علت بودن یا معلول بودن، واجب یا ممکن بودن و ... از این قبیلند. از جمله اوصافی که عقل در تحلیل خود از نور حسی بدان میرسد و کشف میکند، وصف ظهور است که وصفی عقلی بشمار میآید5 این وصف از آن خود نور حسی است لکن با تأمل فلسفی و عقلانی حاصل شده است نه نگاه تجربی. به بیان دیگر این وصف با عینک فلسفه مکشوف شده است نه عینک تجربه، بنابراین میتوان نتیجه گرفت که نور حسی میتواند تحت مقوله ظهور یا نور مورد بحث قرار بگیرد لیکن برای چنین تأملات ویژهای باید از حوزه علوم تجربی خارج شده و وارد حیطه فلسفه گردید. û در تقسیم دیگر شیخ میگوید: نور تقسیم میشود به «نور فی نفسه لنفسه» و «نور فینفسه لغیره». مراد از فینفسه یعنی اینکه در نفسالامر اشراق میکند و واجد اشراق و پرتو افشانی است. مثلاً اشراق نفس در مورد موضوعی، برای ادراک آن. الف) نور و ظلمت: مقابل مفهوم نور، ظلمت است. لیکن تقابل نور و ظلمت چه قسم تقابلی است؟ مشائیان معتقدند که تقابل میان نور و ظلمت، تقابل عدم و ملکه است. یعنی ظلمت، عدم نور در مورد چیزی است که شأن آن این است که قابل نورانیت باشد. پس ظلمت آنگاه مقابل نور است که وجود ملکه نورانیت در شیء موجود باشد لکن بالفعل منور نباشد. برای مثال سکون، عدم حرکت شی است لکن آنگاه که شیء امکان و ملکه حرکت را داشته باشد و الّا در آن شیء سکون مقابل حرکت واقع نمیشود.از اینرو نمیتوان در مورد واجب الوجود گفت که ساکن است چرا که شأن حرکت در واجب الوجود نیست تا عدم آن را، به او نسبت دهیم. پس هیچیک از دو مقابل در مورد واجب صدق نمیکند چون شرط چنین تقابلی در واجب الوجود، وجود ندارد. ولی از نظر سهروردی ظلمت چیزی جز عدم نور نمیباشد همین و بس و از نوع اعدامی نیست که در آنها وجود ملکه و شأن چیزی شرط باشد. وقتی که به چیزی عنوان ظلمت اطلاق میشود بدین معنی نیست که آن چیز شأن نورانیت را دارد، لکن حالا بینور است. بلکه بدین معنی است که نقص ظلمت و عدم امکان نور با آن همراه و ملازم است. به بیان دیگر اگر چیزی مظلم شد یا عنوان ظلمت یافت در ذات خود عدم النور است. پس اگر چیزی چنین شد یعنی اگر ذاتا نور نباشد اساسا ملکه یا شأن نورانی شدن برای او معنا ندارد. پس عدم النور را که ما به شییء نسبت میدهیم عدم ملکه نخواهد بود بلکه عدم مطلق است. نکتهای که باید بدان توجه داشت اینکه همانگونه که مراد از نور، مطلق نور و مطلق ظهور است در مقابل، مراد از ظلمت، مطلق عدم النور و مطلق عدم الظهور میباشد نه آنکه مراد عدم نور حسی باشد.6 به نظر میرسد با توجه به مباحثی که پس از این عنوان خواهد شد بتوان گفت تقابل بین نور و ظهور با ظلمت و عدم الظهور، در زمره تقابل شی با مرز خود باشد یا تقابل محتوا با شکل و قالب، که مرز آن است. نور، محتوای هستی است و ظلمت مرز آن و قالب آن؛ پس این تقابل، تقابل جدیدی خواهد بود (مانند تقابل وجود و ماهیت که در آن ماهیت حد و قالب، وجود است). ب) منشأ انتزاع مفهوم ظهور یا نور و عدم ظهور یا ظلمت: سهروردی در مورد منشأ انتزاع مفهوم ظهور بحث مستقلی را مطرح نساخته است؛ لیکن از مفاد برخی آراء او میتوان به پاسخ این پرسش نائل آمد. میدانیم که سهروردی تأکید بسیار زیادی بر مسئلهعلم حضوری انسان بخود دارد و سرآغاز معرفت شناسی خود را چنین دانشی قرار دادهاست. همچنین وی این نوع معرفت را مطمئنترین و نزدیکترین نوع معرفت به انسان میانگارد. از طرف دیگر سهروردی در مورد علم حضوری نفس بخود، تعبیر «ظهور» را بکار میبرد و میگوید انسان از خود غافل نبوده و برای خود ظهور دارد؛ و بلکه ذات خود انسان عین ظهور است.7 از اینرو میتوان منشأ انتزاع مفهوم ظهور را علم حضوری نفس بخود دانست. به بیان دیگر ظهور مفهومی نیست که از عالم محسوسات به ذهن برسد بلکه ذهن این مفهوم را در سایه علم حضوری نفس بخود که عین ظهور و آشکارگی است به دست آورد. عدم ظهور یا ظلمت نیز در حیطه علم حضوری قابل درک است. سهروردی میگوید که واقعیات زیادی هستند که برای ما همانند ذات ما ظاهر نیستند و از ما پوشیده میباشند و این امر به نحو شهود درونی درک میشود. مانند عدم ظهور برازخ یا اجسام که به هیچ وجه مانند ذات ما برای ما، ظهور ندارند8 و از همین تفسیر و تبیین خاص میتوان به مفهوم عدم ظهور یا ظلمت نیز واصل شد و میتوان پذیرفت که عدم ظهور نیز مفهومی است که ریشه در دانش حضوری دارد. ج) معرفت شناسی مفهوم ظهور: در معرفت شناسی مفهوم ظهور باید به دو پرسش پرداخت. û مشائیان معتقدند که تقابل میان نور و ظلمت، تقابل عدم و ملکه است. یعنی ظلمت، عدم نور در مورد چیزی است که شأن آن این است که قابل نورانیت باشد. اولاً مفهوم ظهور در تقسیمبندی مفاهیم در کدام دسته قرار میگیرد. ثانیا رابطه این مفهوم با واقعیت چیست و نحوه وجود و واقعیت این مفهوم چگونه است؟ به نظر میرسد در پاسخ به پرسش اول و تحلیل آن، پاسخ پرسش دوم نیز خودبخود روشن خواهد شد. از نظر سهروردی مفاهیم بر دو دسته تقسیم میشوند: 1 - مفاهیم عینی. 2 - مفاهیم ذهنی. مفاهیم عینی مفاهیم یا محمولاتی هستند که علاوه بر عالم خارج صورتی در عقل دارند مانند سیاهی، سفیدی و حرکت؛ و مفاهیم یا اوصاف ذهنی محمولاتی هستند که وجود آنها در خارج نباشد مگر همان وجود آنها در ذهن و آنها را بجز در ذهن وجودی نباشد.9 سهروردی در آثار متعدد خود اوصافی را برای مفاهیم ذهنی یا معقولات ثانی بر شمرده است که میتوان بعنوان ملاک تمایز بین این نوع از معقولات با معقولات عینی یا مفاهیم عینی بشمار آید و از این طریق میتوان به تفکیک مفاهیم، و عینی یا ذهنی بودن آنها حکم کرد. اوصافی که سهروردی بر شمرده است بدین ترتیب است:10 1 - تنها در ذهن، زاید بر ماهیت بوده و بر آنها اضافه میشوند. 2 - حدّی ندارند جز همان حقایق عینی که بر آنها مترتب میشوند. 3 - در خارج دارای ذوات عینی نیستند. 4 - اموری هستند که از وقوع آنها و تحقق آنها در خارج، تکرار آنها لازم میآید. 5 - اعّم از مفاهیم دیگر هستند. 6 - قابل حمل بر امور متعدد میباشند. 7 - فقط در ذهن موجودند. 8 - بطور مستقل در خارج از ذهن وجود ندارند. 9 - اجزاء ماهیت عینی نیستند. 10 - قابل اشاره حسی نمیباشند. با وجود اینکه برخی از این ملاکها قابل برگشت به همدیگر بوده و یا لازم و ملزوم هم هستند لیکن بطور جداگانه هر یک از آنها در مورد مفهوم ظهور، مورد بررسی قرار میگیرند. با تأمل در مفهوم ظهور، این ویژگیها را میتوان در آن یافت و از اینرو میتوان این مفهوم را در زمره اعتبارات عقلی یا مفاهیم ذهنی بشمار آورد: 1 - محمول یا وصف ظهور امری زاید بر ماهیت خارجی نیست. همانگونه که خود شیخ میگوید: «ظهور انوار عارضه به امری زائد بر آنها نباشد» یا میگوید: «تو را نرسد که بگویی انّیّت یا ذات من چیزی است که ظهور لازمه آن است، بلکه انّیت تو عبارت از نفس ظهور و نوریت است»11؛ و این تنها ذهن است که در موطن خود بین شیء و ظهور، تفکیک نموده و ظهور را زائد بر آن و غیر آن قلمداد میکند و بر آن حمل میکند مانند اینکه: «وجود نفس من ظاهر است»، «وجود انوار عارضه ظهور دارند». پس در عالم خارج ظهور عین وجود خارجی است و غیریت و زیادت آن تنها در ذهن حاصل میگردد. 2 - وصف ظهور دارای حد و جنس و فصل نیست. چنانکه خود شیخ نیز این مفهومرا روشنترین و آشکارترین مفاهیم میخواند و چنین مفهومی فاقد تعریف حقیقی و جنس و فصل است.12 این مفهوم ناظر به حد شیء نیست تا جنس و فصل داشته باشد بلکه ناظر به صرف حقیقت عینی شی است؛ تعریف و مفاد مفهوم ظهور، همان شی خارجی و تمامیت وجود آن شی است. برای مثال وقتی میگوییم الف ظهور دارد. ظهور یعنی خود حقیقت عینی الف. 3 - در ازاء مفهوم ظهور، ذات معینی وجود ندارد به همان صورتی که در ازاء مفهوم انسان، درخت و... چنین افراد و ذواتی عینی و معین، تحقق دارند. وقتی میگوییم الف ظاهر است. چنین نیست که همانگونه که در ازاء مفهوم الف ذات عینی مشخصی وجود دارد در ازاء مفهوم ظهور نیز، چنین ذاتی در کنار الف، محقق و موجود باشد. مانند دو ذات عینی میز و سفیدی. 4 - مفهوم ظهور بگونهای است که اگر برای آن وجودی عینی و معین فرض شود، دچار تسلسل خواهیم شد و باید وقوع واقعیات بینهایتی را بپذیریم، بدین ترتیب که: اگر ظهور در این قضیه «الف ظاهر است»، وصفی عینی و ذاتی معین و موجود در کنار الف و زاید بر آن باشد آنگاه خود این وصف عینی یکی از موجودات و اشیاء خواهد بود و از اینرو از دو حال خارج نمیباشد یعنی یا نور است و ظاهر و یا ظلمت است و بدون ظهور اندیشه و نظر / درآمدی بر هستی شناسی شیخ اشراق و چون این وصف موجود، ظاهر است، از آنجا که باز ظهور، یک شی عینی است، میتوان از این ظهور موجوده ثانوی سئوال کرد که ظاهر است یا ظاهر نیست و باز چون ظاهر میباشد برای بار دیگر همین پرسش تکرار خواهد شد و خارج از ظهور و عدم ظهور نخواهد بود و همینطور سلسلهوار این حالت تکرار خواهد شد. عارض بر اجسام عارض بر غیر است عارض بر انوار مجرد عارض بر غیر نیست (نور مجرد یا غیر حسی) حقیقت ذاتش نور است فی نفسه لنفسه (مدرک ذات = نور مجرد) فی نفسه لغیره (عدم درک ذات = نور آفتاب) شی یا اشیاء نیازمند محل و عرض برای غیر(هیئت ظلمانی یا مقولات عرضی) حقیقت ذاتش نور نیست(مظلم) نور از آن زایل میشود(سنگ) بی نیاز از محل (جوهر غاسق یا برزخ) نور از آن زیل نمیشود(آفتاب) 5 - عمومیت و شمول مفهوم ظهور بیش از مفاهیمی از قبیل انسان و... است. ظهور مفهومی است که شامل ذات انسان، عقول طولی، عقول عرضی، انوار عارض، واجب الوجود و... میشود؛ ولی مفهومی مانند انسان تنها شامل حسن و حسین و... میگردد و نه اموری مانند عقول و... پس مفهوم ظهور علاوه بر اینکه شامل افراد انسان میشود، شامل غیر آنها از قبیل واجب الوجود و... نیز میباشد. 6 ـ وصف ظهور را میتوان بر امور متعددی حمل کرد. برای مثال بر واجبالوجود، عقول، ذات انسان و... چنانکه میگوییم: واجب الوجود ظاهر است. ذات انسان دارای ظهور است. 7 ـ از آنجا که وجود متعینی در خارج ندارد، پس موطن آن ذهن است. 8 ـ ظهور از وجود مستقل و مُنحازی در خارج برخوردار نیست. انسان وجود مستقل منحازی در خارج دارد، ولی ظهور چنین نیست. 9 ـ ظهور جزئی از حقیقت عینی خارجی نیست. همانگونه که رنگ یا شکل جزئی از ماهیت شیء خارجی است. 10 ـ از آنجا که ظهور، ذات معین خارجی ندارد و جزء شی خارجی هم نیست از اینرو با حواس نمیتوان آن را درک کرد. د) تقسیمات نور: سهروردی مینویسد:13 شیء بگونهای است که یا حقیقت ذاتش نور است یا حقیقت ذاتش نور نیست. و در حالت نخست، نور یا بگونهای است که عارض بر غیر نبوده و همان نور محض و مجرد است و یا بگونهای است که عارض بر غیر میباشد که بر دو قسم است: عارض بر اجسام و عارض بر انوار مجرد. نور مجرد و محض، محسوس و در جهت نیست ولی نور عارض بر اجسام، محسوس و در جهت است. در حالت دوم، یعنی وقتی که شیء حقیقت ذاتش نور نیست (مظلم)، یا چنان است که بینیاز از محل است و آن همان جوهر غاسق (جوهر جسمانی) است و یا چنان است که هیئت و عرض برای غیر خود است و آن همان هیئت ظلمانی (مقولات عرضی) است. خود جوهر غاسق یا برزخ نیز بر دو قسم است. قسم اول برزخی که نور از آن منتفی و زایل میشود مانند سنگ و قسم دوم برزخی که نور از آن زایل نمیگردد و نور آن دائمی است مانند آفتاب و ستارگان. در تقسیم دیگر شیخ میگوید نور تقسیم میشود به «نور فی نفسه لنفسه» و «نور فینفسه لغیره». مراد از فینفسه یعنی اینکه در نفسالامر اشراق میکند و واجد اشراق و پرتو افشانی است. مثلاً اشراق نفس در مورد موضوعی، برای ادراک آن. باید اضافه کرد؛ از آنجا که نور ملازم با اشراق است دیگر شق ثانویای در مقابل فینفسه، بنام فی غیره نخواهیم داشت. بعبارت دیگر نور فی غیره نوعی تناقض گویی (پارادوکس) است. پس تنها باید گفت نور فی نفسه. مراد از لنفسه یعنی اینکه مدرکِ ذات خود است مانند نور مجرد ولغیره یعنی مدرک ذات خود نیست مانند نور عارض. این تقسیمبندیها را میتوان در نمودار زیر چنین نشان داد: در یک تقسیم بندی دیگر شیخنور را به نور مجازی و نور حقیقی تقسیم میکند. مراد از نور مجازی همانا مفهوم نور در عقل است ( یا شاید بتوان بطور عام همه مفاهیم واضح و آشکار نزد عقل را نور مجازی نامید) و مراد از نورحقیقی همانا ظهور عینی است. سهروردی میگوید نور مجازی نیز در نهایت به نور حقیقی برمیگردد، چرا که برای نور در ذهن دو اعتبار وجود دارد، نخست اعتبار و جهتِ مفهومی آن، که همان مفهوم نور است. دوم اعتبار و جهت ظهور آن برای عقل که امری حقیقی و عینی است و همان ظهور عینی میباشد. پس نور مجازی هم به نور حقیقی برمیگردد.14 û از نظر سهروردی ظلمت چیزی جز عدم نور نمیباشد همین و بس و از نوع اعدامی نیست که در آنها وجود ملکه و شأن چیزی شرط باشد. ه··) مفهوم نور، متواطی یا مُشکَّک: یکی از تقسیماتی که در مورد مفهوم کلی انجام گرفته است این است که کلی یا متواطی است و یا مشکّک. سهروردی نیز از جمله کسانی است که این تقسیم را در مورد معنی کلی که وی آنرا معنی عام میخواند مطرح ساخته و درباره آن سخن گفته است این فیلسوف معنی عام یا کلی را به دو قسم تقسیم کرده که عبارتند از: 1 ـ کلیّ متواطی. 2 ـ کلی مشکَّک. قسم اول عبارت است از یک مفهوم عام یا کلی که صدق آن بر امور کثیر یکسان و یکنواخت میباشد؛ مانند معنی چهار که برتمام موارد خاص خود بگونهای یکسان و یکنواخت صادق میباشد. سهروردی این معنی را «عاممتساوق» و هریک از موارد جزئی و خاص آن را «شاخصه» نام گذاشته است. قسم دوم عبارت است از یک معنی عام و کلی که صدق آن بر موارد خاص خود یکسان نبوده و با تفاوتی که حاکی از نوعی نقص و کمال است، صورت میپذیرد. مانند معنی سفیدی که درمورد برف و دندان فیل و... بگونهای یکسان و متساوی صادق نمیباشد یا مانند مفهوم حرارت. سهروردی این معنی را «عام متفاوت» نام گذاشته است.15 حال باید به این نکته توجه داشت که آیا مفهوم کلی نور، متواطی است یا مشکک؟ با توجه به تعاریف فوق نور یک مفهوم مشکک خواهد بود چرا که این معنا و مفهوم در مورد مصادیق مختلف به یکسان و بدون تفاوت صدق نمیکند بلکه در مورد مصادیق مختلفی از قبیل نور واجب، نور عقل، نور آفتاب، نور نفس و... با تفاوت و اختلاف صدق میکند. نحوه صدق نور بر نور عقل متفاوت از نحوه صدق آن بر نور آفتاب است. گویی در حمل نور بر عقل درجهای شدید از معنای نورانیت و ظهور بر آن صدق میکند و در حمل نور بر نور آفتاب درجهای ضعیف از معنای نورانیت و ظهور، صدق میکند. حقیقت نور پس از بیان مباحثی در مورد مفهوم نور و ظهور، حال نوبت به مقام تأمل و تحقیق در حقیقت نور از نظر سهروردی میرسد. الف) اصالت نور یا ظلمت: مراد از اصالت در عنوان فوق یعنی «مبدئیت برای وجود و هستیها»ست. پس میتوان پرسش اصلی را چنین طرح کرد که آیا در دار هستی و عوالم وجود آنچه که مبدأ پیدایش و تحقق موجودات میباشد و هستی آنها در گرو و وامدار آن است نور است یا ظلمت؟ نقش اصلی را در دار هستی نور بازی میکند یا ظلمت؟ از نظر سهروردی از آنجا که نور عین کمال و دارایی و فعلیت است و در مقابل، ظلمت عیننقص، نداشتن و فقدان میباشد، پس نوراست «که مبدأ و نظم بخش سراسر عالم وجود است و این نور است که مبدئی وجودی است.»16 پس هستی، داری بیواسطه یا باواسطه، در گرو نور و نورانیت میباشد. ب) نفی ثنویت: با توجه به اینکه سهروردی مبدأ اثر و تحقق را در هستی، فقط نور میداند؛ کاملاً آشکار میشود که سهروردی قائل به ثنویت فلسفی عام نیست. پدیدهها و موجودات هستی تنها از یک سرچشمه سیراب میشوند و وامدار یک حقیقت هستند و آن فقط نور است. از آنجا که «نور» هست، موجودیت انسان و درخت و... محقق است و اصالت صرفاً با نور است. علاوه بر این سهروردی ثنویت فلسفی خاص را نیز بشدت منکر است و دو خدایی را اعتقادی فاسد میداند.17 ثنویت فلسفی عام، اعم از ثنویت فلسفی خاص است و شامل تمام موجودات، اعم از واجب و ممکن میشود. یعنی در مورد تمام موجودات و حتی خدا هم این پرسش فلسفی قابل طرح است که اصالت در آنها با نور است یا با ظلمت. ولی ثنویت فلسفی خاص فقط در مورد ممکنات و معلولات است بدین ترتیب که آیا دارای یک مبدأ وجود هستند یا دارای دو علت میباشند. û همانگونه که مراد از نور، مطلق نور و مطلق ظهور است در مقابل، مراد از ظلمت، مطلق عدم النور و مطلق عدم الظهور میباشد نه آنکه مراد عدم نور حسی باشد. ج) نور، حقیقتِ واحدِ دارای شدت و ضعف: نور حقیقت واحدی است که هیچ اختلافی از جهت نوریت در آن وجود ندارد. این حقیقت واحد در عین وحدت خود دارای شدت و ضعف و کمال و نقص است. بدین معنی که دو حقیقت موجود نوری در عین حال که در نوریت واحدند و یکسان، لیکن در شدت و ضعف نورانیت و ظهور با همدیگر اختلاف دارند. مثلاً انوار مجرد مانند عقول و نفوس از جهت نورانیت واحدند لیکن از جهت درجه نوریت دارای شدت و ضعف و کمال و نقص هستند. یا مثال دیگر: نور آفتاب و نور شمع که در نوریت مشترک هستند لیکن اختلاف آنها در شدت و ضعف نور است. به بیان دقیقتر حقیقت نور و آنچه که این حقیقت آن را محقق میسازد و ایجاد میکند مشکک بوده و واجد شدت و ضعف میباشند. جوهر و ماهیات عالم نیز که بواسطه نور محقق میشوند، از این قاعده مستثنی نیستند. این فیلسوف در آثار خود روی این سخن تأکید میکند که در مقوله جوهر، همه انحاء تشکیک مانند تقدم و تأخر، شدت و ضعف و کمال و نقص، تحقق پذیر میباشد و این خود یکی از انواع آشکار تمایز و تفاوت میان آنها بشمار میآید. در نظر سهروردی جواهر عالم جسم و جسمانی نسبت به جواهر عالم عقول و مفارقات همانند سایهها نسبت به اجسام میباشند یعنی همانگونه که جسم نسبت به سایه خود اقدم واکمل میباشد، جواهر عالم عقول و مفارقات نیز نسبت به جواهر این جهان اقدم و اکمل میباشند. این نوع تشکیک را که مطرح شد، باید تشکیک طولی نامید. علاوه بر این سهروردی دامنه تشکیک را از این هم فراتر برده است که میتوان آن را تشکیک عرضی نام نهاد بدین ترتیب که: اولاً سهروردی بر این عقیده است که بطور مثال حیوان بعنوان یک موجود جوهری میتواند از حیوان دیگر شدیدتر باشد این سخن در مورد انسان نیز صادق میباشد زیرا در نظر وی یک انسان همانگونه که میتواند از انسان دیگر کاملتر باشد میتواند از انسان دیگر شدیدتر نیز بشمار آید. وی میگوید: کسانی که بکار بردن عنوان اشد و اضعف را درباره حیوان جایز نمیدانند در مقام تعریف حیوان بگونهای سخن گفتهاند که ناچار باید به معنی اشدّ و اضعف در این باب اعتراف نمایند. این جماعت در مقام تعریف حیوان گفتهاند: حیوان موجودی است که حساس و متحرک بالاراده است اکنون اگر این تعریف درست و معتبر بشمار آید ناچار باید گفت موجودی که نفس وی در تحریک قویتر بوده و از حواس بیشتر برخوردار میباشد بدون تردید از حساسیت و متحرک بودن بیشتر نیز برخوردار است. کسانی که در میان انواع حیوانات بطور مثال بین نوع انسان و نوع پشه مقایسه بعمل میآورند به آسانی در مییابند که احساس و تحریک در وجود انسان به مراتب شدیدتر از احساس و تحریک در وجود پشه میباشد اکنون اگر حساس و متحرک بالاراده بودن، مقوم حیوان بشمار آید حیوان بودن انسان به مراتب شدیدتر از حیوانبودن پشهخواهد بود.پسآشکار است که سهروردی بگونهای صریح اختلاف به شدّت و ضعف را در جواهر جهان جایز دانسته است؛ آنچه این فیلسوف راجع به شدّت و ضعف در جوهر وجود حیوان ابراز داشته است در مورد سایر جواهر جهان نیز صادق میباشد.18 ثانیاً سهروردی وقوع تشکیک در آب و آتش و سایر عناصر را نیز مطرح ساخته.19 ثالثاً شیخ اشراق حقایق بسیط را مشمول تشکیک ساخته است. در نظر ایشان یک حقیقت بسیط (مانند عالم انوار یا اعراض بسیط از قبیل سیاهی) در مرتبهای کامل و در مرتبه دیگر ناقص است؛ تفاوت میان دو مرتبه تنها به کمال و نقص بوده و هیچ گونه امتیاز دیگری در میان آنها دیده نمیشود. لازم به یادآوری است که تفاوت میان کامل و ناقص در یک شی از نوع تفاوت در مفاهیم نمیباشد. زیرا مفهوم، حتی مفهوم نور یا وجود از آن جهت که مفهوم هستند، قابل تشکیک نمیباشند. بعلاوه شیخ در آثار خود صریحاً برخی مقولات عرضی را مطرح ساخته و مسئله تشکیک را در مورد آنها پذیرفته است. برای مثال، ایشان مسئله تشکیک را در û میتوان گفت تقابل بین نور و ظهور با ظلمت و عدم الظهور، در زمره تقابل شی با مرز خود باشد یا تقابل محتوا با شکل و قالب، که مرز آن است. نور، محتوای هستی است و ظلمت مرز آن و قالب آن. مورد مقوله کیف مطرح ساخته و با ذکر مثال سیاهی راجع به مراتب مختلف و متفاوت آن داد سخن داده است.20 با بیان این دو نوع تشکیک یعنی تشکیک طولی یا تشکیک بین اموری که رابطه علّی و معلولی دارند و تشکیک عرضی یعنی تشکیک بین اموری که رابطه علّی و معلولی با هم نداشته و در عرض هم قرار دارند، به نظر میرسد سهروردی در صدد ترسیم هستی به صورت حقیقت واحدی است که این حقیقت در بطن خود دارای شدت و ضعف و غلظت و رقت و کمال و نقص است؛ و این حقیقت واحد چیزی جز نور و آثار آن نمیباشد. د) حقیقت نور و انحاء مختلف حقایق: از نظر سهروردی، چنانکه گذشت، اصالت با نور است. حال باید دید که در صحنه حقیقت نور چه موجوداتی ظهور دارند و چه انحاء از حقایق دارای عینیت هستند و مراتب و جنبههای مختلف این حقیقت کدامند. با توجه به مجموع آراء و مبانی سهروردی میتوان انحاء حقایق را که حقیقت نور در بردارد بدین ترتیب بیان داشت: مرتبهای از حقیقت نور، وجود نورالانوار است بخشی دیگر از حقیقت نور مربوط به انوار مجرد یعنی عقول ونفوس میباشد.بخشی دیگر،مربوط به موجودات مثالی است. مرتبه دیگر از حقیقت نیز عالم مظلم یا جواهر غاسق و هیئات ظلمانی است که محصول حقیقت نور میباشد.(نحوه دیگری از واقعیت نیز در حقیقت نور، عینیت دارد که آن را میتوان حقیقت یا واقعیت اعتباری، نام نهاد. چنانکه پیش از این ذکر شد، سهروردی در مورد این امور، صرفاً منکر وجود مستقل و زائد بر موضوعشان است و آنها را ذوات عینی معینی نمیداند؛ نه آنکه این امور را عدم محض و معدوم مطلق قلمداد کند. پس قطعاً این امور نیز به نحوی از انحاء در حوزه واقعیت قرار گرفته و بواسطه حقیقت نور محقق شدهاند.)
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½: |
شنبه 87 آبان 25 ساعت 6:11 عصر
|
|