روش شناسی حکمت متعالیه
احمد ابوترابی
مفهومشناسی «حکمت متعالیه» «حکمت متعالیه» نامی آشنا برای فلسفهای است که حکیم بزرگ الهی صدرالدین محمدبن ابراهیم الشیرازی القوامی معروف به صدرالمتألهین (1050ـ979ه.ق) بنیان نهاد. این نام، سابقهای در کلام شیخالرئیس ابن سینا و محقق طوسی دارد.[1] صدرالمتألهین اثر جامع خود را، که مشتمل بر نظام فلسفی ابتکاری او است، «حکمت متعالیه» نامیده است.[2] این نام بیتناسب انتخاب نشده است، اما کدام مناسبت منشأ این نامگذاری است؟ آیا مراد از «حکمت متعالیه» همان فلسفه الهی یعنی الهیات بالمعنی الاعّم و الاخصّ است که «فلسفه اولی»، «حکمت اولی» و «علم اعلی» نیز نامیده میشود؛[3] یا مراد، فلسفه اختصاصی و ابتکاری صدرالمتألهین است و یا معنایی دیگر موردنظر بوده است؟[4] مراجعه به موارد کاربرد این واژه در آثارِ صدرالمتألهین، ابن سینا و محقق طوسی و توجه به زمینههای آن در کلام عرفا و حکمت اشراق به روشنی نشان میدهد که این واژه، معنایی وسیعتر از فلسفه اختصاصی صدرالمتألهین و محدودتر از فلسفه اولی دارد و صدرالمتألهین نیز چون دیدگاههای خود را مصداقیاز »حکمتمتعالیه«میدانسته است، این نام را برکتاب خود نهاده است. «حکمت متعالیه»، دست کم، چهار بار در کتاب «اسفار» به کار رفته است. یک بار، پس از نقل کلامی از ابن سینا، آن را نامتناسب با حکمت متعالیه دانسته، میگوید: هذا ممّا التزمه الشیخ الرئیس فی الهیات الشفاء....و لایرتضی به من استشرق قلبه بانوار الحکمة المتعالیة.[5] و این مطلبی است که شیخالرئیس در الهیات شفا بدان پایبند است... و [امّا] آن کس که دلش با انوار حکمت متعالیه روشن گشته است، بدان دل خوش نخواهد داشت. و باز میگوید: إنّ بعضا من أجلّة العلماء المتأخرین أراد ان یصل اِلی مقام الواصلین من اصحاب المعارج و أولیاء الحکمة المتعالیة فقال... .[6] یکی از علمای جلیلالقدر از متأخرین که خواسته است به مقام واصلین صاحبان معارج و دوستداران حکمت متعالیه نایل گردد، گفته است... . و در جایی دیگر میگوید: و هذا ممّا لم ینکره الشیخ و لاغیره من الراسخین فی الحکمة المتعالیة.[7] و این مطلبی است که نه شیخ و نه غیر او از استواران در حکمت متعالیه آن را انکار نمیکنند. و در جایی دیگر آورده است: و هذا و ان امکن تصحیحه عند من له قدم راسخ فی الحکمة المتعالیة لکن لایصح علی قواعدهم المشهورة.[8] و این مطلب هر چند نزد کسانی که گامی استوار در حکمت متعالیه دارند میتواند درست به شمار آید، بنابر قواعد مشهور حکما، صحیح به حساب نمیآید. اگر این گفتههای صدرالمتألهین را در کنار سخنان ابن سینا و محقق طوسی در باب حکمت متعالیه قرار دهیم، تردیدی نخواهیم کرد که صدرالمتألهین این واژه را با توجه به سابقه آن به کار برده است؛ بدین معنا که در انتخاب این نام برای کتاب خود، ناظر به مفهومی بوده است که پیشتر، از این واژه، مراد میشده است و نه تنها فیلسوفان پیش از او، بلکه حتی صدرالمتألهین، خود نیز در کاربرد این واژه بر فلسفه خود، مفهوم وسیعتر آن را مدّ نظر داشته است. ابن سینا پس از طرح یکی از مسائل فلسفی میگوید: ثم ان کان ما یلوحه ضرب من النظر مستورا الاّ علی الراسخین فی الحکمة المتعالیة... حقّا صار للاجسام السماویة... .[9] سپس اگر آنچه نوع خاصی از بحث، در حالی که جز بر استواران در حکمتمتعالیه، پوشیده است... حق باشد... .[10] محقق طوسی در تبیین مراد شیخ از واژه «حکمت متعالیه» و وجه تسمیه آن میگوید: انّما جعل هذه المسئلة من الحکمة المتعالیة لِأنّ حکمة المشائین حکمة بحثیة صرفة و هذه و أمثالها انّما یتم مع البحث و النظر بالکشف و الذوق فالحکمة المشتملة علیها متعالیة بالقیاس الی الاوّل.[11] این مسئله را وی ]شیخ الرئیس[ به این دلیل از حکمت متعالیه قرار داده که حکمت مشائین، صرفا حکمت بحثی است؛ در حالی که این مسئله و مسائل مشابه آن، تنها با همراهی بحث و نظر با کشف و ذوق به اتمام میرسد. پس حکمتی که این مسئله را در بر دارد، در مقام مقایسه با حکمت مشائین، حکمت متعالیه به حساب میآید. پس از این مقدمه و قبل از ورود به موضوع اصلی بحث ـ یعنی روششناسی حکمت متعالیه ـ لازم است بار دیگر این نکته را یاد آوریم که درباره کاربرد واژه »حکمت متعالیه«، در کلام صدرالمتألهین سه احتمال را میتوان مطرح ساخت: 1ـ اینکه مراد از آن، همان مباحث ما بعدالطبیعی به صورت کلی باشد و صدرالمتألهین نیز اسفار خود را از این جهت که کتابی فلسفی است به این نام یاد کرده باشد. 2ـ نامی برای فلسفه ابتکاری و اختصاصی صدرالمتألهین باشد و در واقع این نام، صرفا اسمی خاص برای یک فلسفه باشد. 3ـ مفهوم وسیعتری از این واژه مراد باشد. صرفنظر از نامی که صدرالمتألهین بر کتاب خود نهاده است، آنچه تاکنون از عبارات صدرالمتألهین و دو فیلسوف پیش از او به دست آمده این است که حکمت متعالیه، مجموعهای از معارف فلسفی است که مباحثات علمی و براهین عقلی برای دستیابی به آن کافی نیست، بلکه علاوه بر آن باید مکاشفه و ذوق را برای وصول به اینگونه معارف به مدد طلبید. بدیهی است که این تعریف از «حکمت متعالیه» یک تعریف روششناسانه است و با توجه به این تعریف و معانی دیگری که پیش از این به آنها اشاره شد، حکمت متعالیه نامی مشترک است برای یک کتاب، فلسفه خاص و مکتبی کُلّی و فلسفی که فصل ممیّز آن، شیوه اختصاصیاش در نیل به معارف و حقایق است. از اینرو، نمیتوان آن را به نظام خاصفلسفیصدرالمتألهینمنحصر کرد. بنابراین، پیشفرض بحث ما، تعریف روششناسانه از حکمت متعالیه است و از این پس، در پی بررسی این مکتب فلسفی از حیث روش تحقیق آن هستیم. از اینرو، موضوع بحث، بر متدلوژی حکمت متعالیه متمرکز میگردد که در واقع از نوعی معرفتشناسی خاص نشئت گرفته است و صدرالمتألهین، فلسفه خود را بر گرفته از اصولِ این متد میداند. جا دارد اوّلا، تفاوت آن را با شیوههای رایج در علم کلام، فلسفه مشّاء، حکمت اشراق و عرفان نظری معلوم سازیم و ثانیا، اجزای تشکیلدهنده این نظام را بشناسیم؛ ثالثا، وجه انتخاب و جایگزینی این روش را به جای شیوههای دیگر روشن سازیم و سرانجام، آن را نقد و بررسی کنیم. قبل از این نیز اشاره شد که صدرالمتألهین خود را مدیون شیوهای میداند که در سراسر راه از آن بهره جسته است و در نوشتههای او کمتر پیش میآید که در کنار ادعای ابتکاری از خود، نقش شیوه و متد دستیابی به آن را بیان نکند. بنابراین، نباید صدرالمتألهین را تنها، مبدع یک نظام فلسفی جدید دانست، بلکه باید به نقش ابتکاری یا دستکم کوشش او در احیای یک روش مفید برای کشف اصول هستیشناسی، ارج نهاد. البته این روش چیزی جز نتیجه کنار هم آمدن اصولی معرفتشناختی نیست، اما به هر حال، پیوند خاص میان این اصول معرفتشناختی است که چون در خدمت هستیشناسی قرار میگیرد، نظام فلسفی خاصی را به بار میآورد که با نظامهای متکلّمان، مشّائیان و عارفان ـ هر چند در ظاهر و شیوه بیان ـ متفاوت است.
روششناسی حکمت متعالیه برای شناخت دقیق روشی که صدرالمتألهین با استفاده از معرفتشناسی مقبول خویش بنیان نهاد، باید دو جنبه سلبی و ایجابی ارائه شده در کلام وی را از یکدیگر تفکیک کرد. در جنبه سلبی، او بیشتر در پی تبیین ضعفهای راههای موجود در شناخت حقایق عالم و یا نارساییهای آنها در تبیین و تفسیر و تعبیر درست از آن است، و در جنبه ایجابی تلاش میکند ویژگیهای راه خود و امتیازات و برتری آن را بر راههای قبلی مبرهن سازد. در اینجا ما نیز نخست به جنبه سلبی میپردازیم که هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات، برای وصول به جنبه ایجابی نقش بنیادی دارد و سپس به جنبه ایجابی خواهیم پرداخت.
جنبه سلبی روش حکمت متعالیه صدرالمتألهین صاحب مکتب فلسفی حکمت متعالیه، مانند دو فیلسوف صاحب مکتب قبلی خود، یعنی شیخ الرئیس ـ صاحب مکتب مشّاء اسلامی ـ و شیخ اشراق سهروردی ـ صاحب مکتب اشراق ـ کار خود را با شیوه مشّائی و برهانی صرف آغاز کرد ولی سرانجام از راه گذشته دست برداشت و بلکه به نحوی منتقد آن گشت و حتی اظهار ندامت کرد. توجه به نارسایی عقل و نیاز به کشف برای فهم حقایق شریعت و نارسایی وجدان و کشف برای تبیین درست و منطقی حقایق، عناصر اصلی تشکیلدهنده جنبه سلبی شیوه صدرایی حکمت متعالیه است. بر این سه عنصر در عبارات مختلفی از آثار صدرالمتألهین پای فشاری شده است. عدم کفایت عقل و براهین عقلی: نه هر حقیقتی به تنهایی با روش عقلی ادراکپذیر است و نه هر عقلی توانایی لازم برای نیل به همه حقایق عقلی را دارد. این است که عقل بدون راهنمایی و جهتدهی وجدان گرفتار الفاظ و اصطلاحات و مجادلات لفظی و پیچیدگیهای بیثمر خواهد شد. این حقیقتی است که صدرالمتألهین با عبارات مختلف آن را گوشزد میکند. وی در این باره میگوید: و انّی لاستغفر الله کثیرا مما ضیعت شطرا من عمری فی تتبّع آراء المتفلسفة و المجادلین من اهل الکلام و تدقیقاتهم و تعلّم جربزتهم فی القول و تضنّنهم فی البحث حتی تبیّن لی آخر الامر بنور الایمان و تأیید الله المّنان أنّ قیاسهم عقیم و صراطهم غیر مستقیم فألقینا زمام امرنا الیه و الی رسول الله النذیر المنذر.[12] از خداوند مغفرت میطلبم از اینکه بخشی از عمرِ خویش را در جستوجوی دیدگاه کسانی که خود را به فلسفه منسوب میدانند و مجادلهگران اهل کلام و تدقیقاتشان و آموختن سخنان فریبنده و گوناگون آنان، تباه ساختم. سرانجام با نور ایمان و تأیید خداوند منّان برایم روشن شد که قیاسشان بینتیجه و صراطشان نامستقیم است. پس زمام امر خویش را به دست او و فرستاده نذیر و منذرش سپردم. البته بازگشت از آن راه، طبیعتا بازگشت از برخی اصول فلسفی پیش را به دنبال خواهد داشت. از اینرو، به عنوان نمونه میگوید: فکنت شدید الذبّ عنهم فی اعتباریة الوجود و تأصل الماهیات حتّی أن هدانی ربّی و انکشف لی انکشافا بیّنا أنّ الأمرَ بعکس ذلک.[13] از ایشان [حکمای مشّاء] در اعتباری بودن وجود و اصالت داشتن ماهیّت به صورت جدّی دفاع میکردم تا سرانجام پروردگارم مرا هدایت کرد و با کشف برایم روشن شد که واقعیّت عکس آن است. و بر این اساس بود که صدرالمتألهین به یک اصل کُلّی رسید که: فانّ لقبول الحکمة و نور المعرفة شروطا و اسبابا کانشراح الصدر و سلامة الفطرة و حسن الخلق وجودة الرای وحِدّة الذهن و سرعة الفهم مع ذوق کشفی و یجب مع ذلک کُلّه ان یکون فی القلب المعنوی نور من اللّه... و من کان له فهم و ادراک و لم یکن له حدس کشفی و لا فی قلبه نور یسعی بین ایدیه و بایمانه فلایتم له الحکمة ایضا.[14] دریافت حکمت و قبول نور معرفت، شرایط و اسبابی از قبیل شرح صدر و سلامت فطرت و نیکی آفرینش و درستی نظر و تیزی ذهن و سرعت فهم همراه ذوق کشفی لازم دارد و با این همه، باید در قلب معنوی، نوری از خداوند باشد... . آن کس که فهم و ادراکی دارد، امّا از حدس کشفی محروم است و در دل نوری ندارد که پیش رویش باشد و نه به وسیله ایمان خویش نوری برایش حاصل است، از حکمت بهرهای نخواهد داشت. از دیدگاه صدرالمتألهین، عقل حتی توان دریافت مقاصد شارع را به درستی ندارد و نمیتوان اسرار دین و حقایق شریعت را، که در قالب الفاظ بیان شده است، به صرف مراجعه به عقل دریافت؛ چه رسد به حقایقی که هیچ زمینهای برای دریافت آن وجود ندارد. او با توجه به این مقدمات کوشید تا فلسفهخود را نیز از اکتفابهعقل نظری صرفمنزّهکندوبراین اساس مدّعی است: ولیس ایضا هو مجرد البحث کما هو دأب اهل النظر و غایة اصحاب المباحثة و الفکر فانّ جمیعها ظلمات بعضها فوق بعض... .[15] و همچنین [اصول فلسفی من] بحث صرف نیست، چنان که سیره اهل نظر و هدف اصحاب مباحثه و فکر است؛ زیرا آن بحث، به سان ظلمتهایی است که برخی فوق بعض دیگر است.
وجه عدم کفایت عقل اکتفا به عقل به چند دلیل درست نیست: یکی آنکه عقل به تنهایی برای درک همه حقایق کافی نیست. ملّاصدرا در این باره میگوید: لانّ الحق أوسع من ان یحیط به عقل وحده.[16] زیرا حقیقت، گستردهتر از آن است که عقل به تنهایی بتواند به آن احاطه یابد. و دیگر آنکه، عقل ممکن است تحت تأثیر تمایلات نفسانی، انحرافات اخلاقی و تعصبات بیجا قرار گیرد. در این باره میگوید: فالعقل السلیم اذا تأمل تأملا شافیا و تشبَّث بذیل الانصاف متبرّیا عن المیل و الانحراف و التضاد و الاعتساف و تدبّر أن طائفة من العقول الزکیه، و النفوس المطهرة الذین لم یتنجس بأرجاس الجاهلیة و أدناس النفسانیة....فیحزم.[17] چون عقل سلیم نیک تأمل کند و انصاف ]و حقطلبی[ پیشه خود سازد و از تمایلات [نفسانی] و کجروی و تضاد و انحراف بپرهیزد و تدّبر کند که گروهی از خردهای پاکیزه و نفسهای مطهری که به پلیدیهای جاهلیت و آلودگیهای نفسانی نیالودهاند... آنگاه است که یقین میکند. افزون بر این دو دلیل، اگر حقیقتا عقل از توانایی و نیروی بایسته بهره میبُرد، نه چنین دچار اختلاف و سردرگمی میشد و نه به انبیای الهی نیازی بود. در اینباره میگوید: لو کانت سهلة التناول و الحصول ممکنة الاکتساب بانکار هذه العقول المنطقیّة بموازینهم و أنظارهم التعلمیّة البحثیة لما وقع الخلاف فیها... و لما وقعت الحاجة إلی بعثة الانبیاء.[18] آنچه از عبارات صدرالمتألهین نقل شد، راه حکمت متعالیه را از راه فیلسوفان مشّاء و متکلّمین جدا میکند. بدیهی است که صدرالمتألهین در پی نفی عقل و اعتبار آن نیست، بلکه چنانکه ظواهر کلام وی نشان میدهد، سخن وی در عدم کفایت عقل برای دستیابی به همه حقایق است. امّا سخن او منحصر به عدم کفایت عقل نیست. او وجدان و مکاشفه را نیز کافی نمیداند.
عدم کفایت وجدان و مکاشفه اثرپذیری عمیق صدرالمتألهین از عرفا و یافتههای خویش و نقش بنیادی آن در فلسفه او نیازی به بیان ندارد، امّا برای فیلسوفی که سالیانی چند در حکمت مشّاء غور کرده است و ریزنگریهای آنان را دیده است و در تدقیقات فلسفی، خود صاحب اندیشه و نظر است، عبارات مسامحهآمیز و گاهی آمیخته با تناقضات یا متعارض با یافتههای بدیهی و ظواهر شرعی که از سوی اهل عرفان اظهار میشود، قابل تحمل نیست. از این رو، بر صاحبان کشف و مشاهده نیز خرده میگیرد که هر چند حقایق را درست یافتهاند، اما در مقام بیان، به دلیل اشتغال فراوان به ریاضات و مجاهدات نفسانی و عدم ممارست لازم برای تبیین حقایق، توان لازم را برای بیان حقایق ندارند و به ندرت سخنی خالی از نقض و ایراد دارند: فهذا تقریر مذهبهم علی الوجه الصحیح المطابق للقوانین الحکمیة البحثیة لکنهم لاستغراقهم بما هم علیه من الریاضات و المجاهدات و عدم تمرنهم فی التعالیم البحثیة و المناظرات التعلیمیة ربّما لم یقدروا علی تبیین مقاصدهم و تقریر مکاشفاتهم علی وجه التعلیم أو تساهلوا و لم یبالوا عدم المحافظة علی أسلوب البراهین لاشتغالهم بما هو اهم لهم من ذلک و لذا قل من عباراتهم ما خلت من مواضع النقض و الایرادات و لایمکن إصلاحها و تهذیبها الاّ لمن وقف علی مقاصدهم بقوة البرهان و قدم المجاهدة.[19] این تقریر درست و مطابق با قواعد حکمی و بحثی از عقیده عرفا است، امّا عرفا چون در ریاضت و مجاهده غرقاند و ممارستی در آموزهها و مناظرات تعلیمی ندارند، چه بسا نتوانند مقاصد و مکاشفات خود را به صورت قابل فهم برای دیگران بیان کنند و یا به دلیل اشتغال به آنچه آنان را از رعایت قالبهای برهانی منصرف میسازد، مسامحه میکنند و به این مسامحه اهمیت نمیدهند. از این رو، به ندرت عبارتی از آنان میتوان یافت که از موارد نقض و ایراد خالی باشد و این عبارات را جز کسانی که به مقاصد ایشان از طریق قوت برهان و ورود در مجاهدات واقفند، نمیتوانند اصلاح و تهذیب کنند. عبارت فوق تنها اشکالی به نحوه بیان عرفا است، اما در عبارتی دیگر، حتی برای سلوک نیز یافتههای عرفان را کافی نمیشمارد: فان مجرد الکشف غیر کاف فی السلوک.[20] پس، کشف به تنهایی برای سلوک، کفایت نمیکند. از اینرو، شیوه عرفا را نیر کافی نمیداند و در شیوه خود نیز از اکتفای به آن اعراض میکند. در این باره میگوید: من عادة الصوفیة الاقتصار علی مجردّ الذوق والوجدان فیما حکموه علیه و امّا نحن فلا نعتمد کل الاعتماد علی ما لا برهان علیه قطعیا و لا نذکره فی کتبنا الحکمیة.[21] عادت صوفیان بر این است که به ذوق و وجدان در آنچه بر آن حکم کردهاند اکتفا میکنند، امّا ما بر آنچه برهان قطعی بر آن وجود ندارد، اعتمادِ کامل نمیکنیم و در کتابهای حِکمی خود آنها را نمیآوریم. عبارت اوّل به گونهای است که گویا تنها خدشه بر شیوه عارفان این است که بدون برهان و عقل نمیتوان یافتههای آن را بیان کرد، امّا در واقعنمایی و استفادههای دیگر از عرفان و مکاشفه مشکلی وجود ندارد. این در حالی است که در عبارت دوم علاوه بر آن، بطور کُلّی شیوه عرفان برای سلوک نیز کافی دانسته نشده، بلکه به عدم کفایت آن برای سلوک تصریح شده است. پس، این سؤال مطرح میشود که آیا مشکل عرفان تنها در تفهیم است یا مشکل دیگری نیز میتوان در آن یافت. دو مشکل دیگر در شیوه عرفانی قابل تصور است: یکی اینکه در واقعنمایی مکاشفات عرفانی بتوان خدشه وارد کرد و دیگر اینکه یافتههای عرفانی در مقام تفهّم ـ یعنی تفسیر و تبدیل به علم حصولی ـ با مشکلی روبهرو باشد. این دو احتمال را در مقام نقد و بررسی شیوه حکمت متعالیه بازنگری خواهیم کرد.
وجه عدم اکتفا به وجدان و مکاشفه از عبارت فوق یک دلیل بر عدم اکتفا به یافتههای عرفانی قابل استفاده است؛ یعنی اینکه اصل مکاشفه میتواند با تفسیر و تعبیر آن متفاوت باشد. چه بسا مکاشفهای واقعنما باشد و عارفان نیز آن را درست تفهم کرده باشند، امّا اینکه آیا تعبیر و لفظی که برای بیان آن به کار رفته است درست بوده یا نه، امر دیگری است که برای آن باید از عقل و براهین عقلی مدد طلبید. به هر حال، بر اساس این دلیل، زبان مشترکی میان فلسفه و عرفان لازم است. به نظر صدرالمتألهین ایجاد این زبان مسئولیتی است بر دوش حکیمان متأله، که از یک سو حقایق را بعینه چشیدهاند و از سوی دیگر شیوه بیان آن را از طریق آشنایی با زبان عقل و مجادله و قوت استدلال، خوب میدانند. این وظیفه، همان رسالتی است که حکمت متعالیه باید بر دوش بکشد و هماهنگی عقل و عرفان را نشان دهد. عدم اکتفا به وجدان برای سلوک و تفهیم و بیان حقایق، امری است که راه حکمت متعالیه را از راه عرفان جدا میکند و به حکمتِ اشراق نزدیک مینماید؛ زیرا عرفا در سلوک راه، هیچ نیازی به بیان عقلی احساس نمیکنند و اگر به دلیلی خود را به بیان عقلی نیز نزدیک کنند، آن را استطرادی میدانند و بلکه گاهی برهان را تخطئه نیز میکنند. قیصری میگوید: فانّ اهلَ اللّه انّما وجدوا هذه المعانی بالکشف و الیقین لابالظن و التخمین و ما ذکره فیه ممّا یشبه الدلیل و البرهان انّما جیء به تنبیها للمستعدین من الاخوان اذا الدلیل لایزید فیه الّا خفاء و البرهان لایوجب علیه الاّ جفاء لانّه طور لایصل الیه الاّ من اهتدی و لایجده عینا الاّ من زکی نفسه و اقتدی.[22] همانا اهلُ اللّه این معانی را با کشف و یقین یافتهاند نه با گمان و تخمین و وقتی او [امیر محمد بن صدر] در آن [اشاره به متن خاصی است] چیزی شبیه دلیل و برهان میآورد، فقط برای تنبیه برادران مستعد است. دلیل و برهان جز بر خفای آن نمیافزاید و برهان جز موجب جفا بر آن نیست؛ زیرا مرتبهای است که جز آن کس که هدایت شده است، به آن نمیرسد و جز کسی که نفس خود را پاک کرده است و از حق پیروی کرده است، بالعیان آن را نمییابد. البته این غیر از آن است که حقیقتی به وسیله کشف به دست آید و سپس بر آن برهان اقامه شود؛ چنان که شیخ اشراق میگوید: و لم یحصل لی اولا بالفکر، بل کان حصوله بأمر آخر ثم طلبت علیه الحجة حتی لو قطعت النظر عن الحجة مثلا، ما کان یشککنی فیه مشکک.[23] در ابتدا برایم با فکر حاصل نشد، بلکه به وسیله امری دیگر حاصل شد. آن گاه برایش دلیلی جستم، حتی اگر از دلیل چشم بپوشم هیچ چیز برایم در آن تردید ایجاد نمیکند. این سخن تنها بدین معنا است که یافته عرفانی از واقعنمایی کامل برخوردار است، امّا درباره کفایت آن در مقام تفهیم و تبیین، سخنی به میان نیامده است؛ یعنی تنها به کفایت در مقام تفّهم اشاره شده است. بر این مطلب به آیات شریفهای از قرآن کریم نیز استشهاد کردهاند. از جمله گفتهاند که آیه (وَالّذینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا) (عنکبوت: 29) و آیه شریفه (و اَتّقُوا اللّهَ و یُعَلِّمُکُم اللّهُ) (بقره: 282) نیز بر کفایت طریقه شهود و مکاشفه برای نیل به قیقت، دلالت دارند[24] و کلام امیرمؤمنان علی(ع) که فرمود: «لُو کُشِفَ الغِطاءُ لما إزْدَدتُ ایمانا» از جمله شواهد این مطلب است.[25] به آسانی نمیتوان تعارضی میان سخن مرحوم صدرالمتألهین با سخن قیصری و شیخ اشراق یافت، امّا تأکید صدرالمتالهین بر اینکه بیشتر اظهارات اهل عرفان قابل نقض و ایراداتی است که جز حکمیان متأله نمیتوانند آن را اصلاح کنند، سخن جدیدی است. این سخن از کسی است که خود صاحب مکاشفه و وجدان است و نیز با شیوه استدلالی مشّائین به خوبی آشنا است از اینرو، اگر بر دو طایفه دیگر ـ حکیمان محض و عارفان صرف ـ حجیّت تمام نداشته باشد، دست کم شنیدنیتر و قابل اعتمادتر از سخن آنان است که تنها به یکی از دو شیوه مرتبطند. جدایی راه عرفان از راه جهله صوفیه تأیید و تکریم عرفان و عارفان در کلام صدرالمتألهین هیچ گاه به معنای صحّه گذاشتن بر همه گفتار و کرداری نیست که به نام عرفان و تصوف گفته میشود و در مقابل شریعت قرار میگیرد و یا به نفی آن میپردازد. رساله «کسر اصنام الجاهلیة» ملاصدرا، تبلور مقابلهای است که این حکیم والا مقام با انحراف از شریعت و عرفان راستین داشته است؛ تبری مکرّر او حتی در ضمن مباحث فلسفی خود از کسانی که آنها را گاه «عوام صوفیه» و گاه «جهله صوفیه» مینامد و همچنین کسانی که به نام عرفان در پی ارضای هواهای نفسانی خویشاند، نشان از تهدیدی است که از سوی این گروه نسبت به عرفان و شریعت احساس میکند. او کسانی را که بیاعتنایی خود را به شریعت ناشی از عرفان میدانند، مانند کسانی میشمارد که با بیاعتنایی به ذوق و مکاشفه، از فلسفه و حکمت دم میزنند و سالکان راه حق را سفارش میکند که از هر دو گروه بپرهیزند: و لا تشتغل بترّهات عوام الصوفیة من الجهلة و لا ترکن إلی أقاویل المتفلسفة جملة فانّها فتنة مضلة و للاقدام عن جادة الصواب مزلّة.[26] خود را به سخنان نابخردانه عوام صوفیان که از جاهلاناند، مشغول مساز و به گفتههای منتسبین به فلسفه اعتماد مکن؛ زیرا گفتار آنان فتنهای گمراهکننده است و پای آدمی را از راه راست میلغزاند.
نیازمندی تفسیر شریعت به عقل و کشف صدرالمتألهین برای نیل به حقیقت راهی مطمئنتر از شریعت سراغ ندارد؛ زیرا شریعت محصول ارتباطی مطمئن و معصوم با آفریننده همه عقول به شمار میآید و نه تنها خود تضمین شده و معصوم است، بلکه میتواند وسیله سنجش صحّت و سُقم یافتههای عقل و وجدان باشد. از اینرو، در دستگاه معرفتشناختی صدرالمتألهین جایگاه مهمّی برای شناخت حقایق عالم دارد. آنچه در استفاده از این منبع معصوم شناخت میتواند مانع دریافت درست حقیقت باشد، سطحینگری در فهم آیات و روایات است. او اصرار دارد که نباید حقایق شریعت را منحصر به مفاهیم ظاهری الفاظ کتاب و سنت ساخت و میگوید: اعلم انّ لکل حق حقیقة و الشریعة لکونها امرا ربانیا... فأحری بها أن یکون ذا حقیقة فهی کشخص انسانی له ظاهر مشهور و باطن مستور و له اول محسوس و آخر معقول هو روحه... فمناقبل علیظاهر الشریعة دون باطنهاکان کجسد بلا روح یتحرک بلا قصد... .[27] هر حقی [واقعیتی عینی] حقیقتی دارد و شریعت از این رو که امری ربانی است، سزاوارتر است که دارای حقیقتی باشد. بنابراین، برای شریعت مانند یک فرد انسانی ظاهری مشهور و باطنی مستور است و آغازی محسوس و انجامی معقول دارد که روح شریعت است. پس هر کس به ظاهر آن رو آورد و باطن را رها کند، مانند جسدی است که روح ندارد و حرکت آن بیهدف است. امّا عقل برای درک همه حقایق شریعت کافی نیست؛ زیرا برخی از اسرار و مراتب دین از دیدگاه او ورای مرتبه عقل است. از اینرو، در دستیابی به حقایق حکمی، خود را به ظواهر الفاظ، که آن را تقلید شریعت مینامد، محدود نمیکند: و لا یحمل کلامنا علی مجرد المکاشفه والذوق او تقلید الشریعة من غیر ممارسة الحجج و البراهین و التزام القوانین.[28] نباید سخن ما بر مجردِمکاشفه و ذوق یا تقلید شریعت و بدون ارتباط با دلایل و براهین و پایبندی به قواعدِ [عقل] حمل شود. او در اکتفا به ظواهر شریعت و رها کردن باطن و اسرار دین تفاوتی میان عوام مردم و فقها و متکلّمانی که این حقایق را نمیفهمند و آن را انکار میکنند نمیبیند. از اینرو، میگوید: لیس المراد بهاالاعتقاد الذی تلقاه العامی او الفقیه وراثة و تلقفّا فانّ المشغوف بالتقلید و المجمود علی الصورة، لم ینفتح له طریق الحقایق کما ینفتح للکرام الالهیین.[29] مراد از معرفت و اعتقاد چیزی نیست که شخص عامی و فقیه به صورت وراثتی و به سرعت دریافت میکنند؛ زیرا راهی که به سوی حق بر کریمان اِلهی باز میشود، بر شیفتگان تقلید و کسانی که بر ظواهر جمود دارند، گشوده نمیشود. و در جایی دیگر میگوید: انّ کثیرا من المنتسبین الی العلم ینکرون العلمالغیبی اللّدنّی... قائلین: ما معنی للعلم الاّ الذی حصل من تعلّم أو فکر و رویة و ربّما زعموا انّ العلم الحقیقی منحصر فی الفقه و ظاهر التفسیر و الکلام حسب و لیس ورائها علم.[30] بسیاری از منتسبین به علم، علوم غیبی لدنی را منکرند و... میگویند علمی که از طریق تعلیم و تفکر و تأمل به دست نیاید چه معنا دارد؟ شاید پنداشتهاند که علم حقیقی تنها منحصر به فقه و ظاهر تفسیر و علم کلام است و ورای آنها علمی نیست. هرچند ملّاصدرا سطحینگری نسبت به ظواهر شریعت و به کار نبردن عقل و وجدان را در فهم متون دینی مذمت میکند، امّا از سوی دیگر، بر جایگاه منیع شریعت و نقش بیبدیل آن در دستیابی به معارف و حقایق عالم هستی پای میفشارد و آن را معیار سنجش صحت و سقم محصول سایر طرق معرفت میشمرد و دلیل صحت معارف خود و طریقه دستیابی به آنها را هماهنگی با شریعت و متون کتاب و سنت رسول اکرم اسلام(ص) و اهلبیت عصمت و طهارت(ع) میداند: و علومنا هذه... هی من البرهانات الکشفیة التی شهد بصحتها کتاب اللّه و سنة نبیه و أحادیث اهلبیت النبوة و الولایة و الحکمة سلامالله علیه و علیهم اجمعین.[31] و دانشهای ما... براهینی کشفیاند که کتاب الهی [قرآن کریم] و سنت نبی او و احادیث اهلبیت نبوت و ولایت و حکمت ـ سلاماللّه علیه و علیهم اجمعین ـ گواه درستی آنند. او موفقیت خود را ناشی از پیروی بیچون و چرای شریعت و باز شدن چشم دل بر برکات امتثال و تعبدّ محض به قرآن و سنت میداند و تصریح میکند که برای تصدیق شریعت و ضرورت امتثال آن، نیازی به وجود تبیینی عقلی برای تعالیم آن نیست: فألقینا زمام امرنا الیه و الی رسول اللّه النذیر المنذر فکل ما بلغنا منه آمنَّا به و صدقناه و لم نحتل ان نخیّل له وجها عقلیا و مسلکا بحثیا بل اقتدینا بهداه و انتهینا بنهیه امتثالا لقوله تعالی «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهکم عنه فانتهوا» حتی فتح اللّه علی قلبنا ما فتح فافلح ببرکة متابعته و أنجح.[32] پس زمام امور خود را به خدا و رسول نذیر و منذر او سپردیم و به هر آنچه از او رسیده است ایمان آوردیم و تصدیق کردیم و لازم ندیدیم که برای آن وجهی عقلی به دست آوردیم و طریقی فکری و نظری بیاییم، بلکه به هدایتش گردن نهادیم و به نهیاش تن در دادیم که میفرماید: «ما آتاکم الرسول فخذوه و مانهیکم عنه فانتهوا» تا سرانجام خداوند قلبمان را آنگونه که خواست، باز گشود و به برکت فرمانبرداری، رستگارمان ساخت. او ضرورت متابعت بیچون و چرا از شرع و لزوم تعبّد محض را بدین دلیل میداند که محال است شریعت برخلاف حقایق و واقعیتهای عالم سامان یافته باشد. بر این اساس اگر چیزی برخلاف شریعت است، بیگمان خلاف واقع است و باید مردود شمرده شود. فلنذکر أدلة سمعیة لهذا المطلب حتی یعلم أنّ الشرع و العقل متطابقان فی هذه المسألة کما فی سایر الحکمیات و حاشی الشریعة الحقة الالهیة البیضاء أن تکون أحکامها مصادمة للمعارف الیقینیّة الضروریة و تبّا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنّة.[33] پس باید أدلّه نقلی این مطلب را یادآور شویم تا دانسته شود که دین و خرد در این مسئله مانند دیگر حکمیات همراه همند و هرگز نمیشود که شریعت صادق الهی روشن، با معارف یقینی ضروری در تعارض باشد. مباد آن فلسفهای که قواعدش با کتاب و سنت همراه نیست. و همچنین میگوید: انّی استعیذ باللّه ربّی الجلیل فی جمیع اقوالی و افعالی و معتقداتی و مصنفاتی من کل ما یقدح فی صحة متابعة الشریعة التی أتانا بها سید المرسلین و خاتم النبیین علیه و آله افضل صلوات المصلین أو یشعر بوهن بالغریمة و الدین أو ضعف فی التمسک بالحبل المتین.[34] به پروردگار جلیل پناه میبرم در گفتار و کردار و پندار و قلم، از هر چیز که به شریعت سید مرسلین و خاتم نبیین ـ علیه و آله افضل صلوات المصلین ـ قدحی بزند یا به اعتقاد و دینباوری وهنی فرود آوَرَد و یا تمسک به ریسمان محکم الهی را به ضعفی دچار کند.
عناصر ایجابی به شیوه حکمت متعالیه آنچه تاکنون با استفاده از بخشهایی از عبارات صاحب مکتب حکمت متعالیه در روششناسی حکمت متعالیه بیان شد، بیشتر جنبه سلبی دارد. تأکید بر عدم کفایت عقل، نارسایی وجدان و کشف و عدم امکان شناخت حقایق شریعت بدون عقل و مکاشفه در واقع تفاوت راه حکمت متعالیه را از راه علم کلام، فلسفه مشّاء و طریقه عرفان و تصوف حکایت میکند. آنچه ماهیت شیوه حکمت متعالیه را روشن میسازد، عباراتی است که عناصر تشکیلدهنده این روش را بیان میدارد. برای روشن شدن این جنبه، سزاوار است عباراتی چند از آثار این حکیم بزرگوار را نقل کنیم که به این جهت دلالت دارند و سپس در مقام تحلیل، عناصر اصلی تشکیلدهنده این طریقه را باز یابیم و آنگاه، نقش هر یک از عناصر را بیان کنیم. برخی از عباراتی که برای نمایاندن این جهت راهگشا به نظر میرسند، عبارتند از:
(الف) و قد أشرنا مرارا إلی أن الحکمة غیر مخالفة للشرایع...و هذه تحصل تارةً بطریق الوحی و الرسالة فتسمّی بالنبوة و تارةً بطریق السلوک و الکسب فتسمّی بالحکمة و الولایة و انّما یقول بمخالفتهما فی المقصود من لا معرفة له لتطبیق الخطابات الشرعیة علی البراهین الحکمیة و لایقدر علی ذلک الاّ مُؤید من عنداللّه کامل فی العلوم الحکمیة مطلع علی الأسرار النبویة فانّه قد یکون الإنسان بارعا فی الحکمة البحثیة و لا حظّ له من علم الکتاب و الشریعة أو بالعکس.[35] و چندین بار اشاره کردهایم که حکمت مخالف شرایع نیست و... گاه حکمت از راه وحی و رسالت پدید میآید که نبوت نام دارد و گاه از راه سلوک و کسب به دست میآید و حکمت و ولایت نامیده میشود. تنها کسی که به تطبیق خطابات شرعی بر براهین حکمی آگاه نیست، قائل به تعارض حکمت با مقصود است و تنها کسی قادر به این تطبیق است که مُؤید من عنداللّه و کامل در علوم حکمی و مطلع به اسرار نبوت است؛ زیرا چه بسا کسی در حکمتهای بحثی مهارت دارد، امّا بهرهای از علم الکتاب و شریعت ندارد و یا در علم الکتاب [علوم کشفی] و شریعت چیره است، امّا از حکمت بحثی بیبهره است. به نظر میرسد صدر این عبارت، حکمت به معنایی عامتر را مدّ نظر دارد که هر گونه معرفت الهی را در بر میگیرد و ذیل عبارت درصدد بیان حکمتی است که در قالب الفاظ و اصطلاحات و عبارات برهانی بیان میشود؛ بدین معنا که آنچه در این بحث پی میجوییم ـ یعنی روششناسی حکمت متعالیه ـ همان است که در ذیل عبارت فوق بیان شده است. (ب) فانّ لقبول الحکمة و نور المعرفة شروطا و اسبابا کانشراح الصدر و سلامة الفطرة و حسن الخلق وجودة الرأی وحِدّة الذهن و سرعة الفهم مع ذوق کشفی و یجب مع ذلک کُلّه أن یکون فی القلب المعنوی نور من اللّه.[36] دریافت حکمت و قبول نور معرفت، شرایط و اسبابی از قبیل شرح صدر و سلامت فطرت و نیکویی آفرینش و درستی نظر و تیزی ذهن و سرعت فهم میطلبد و ضرورت دارد که با این همه در قلب معنوی نوری از خدا تابیده باشد. با توجه به اینکه در عبارت فوق علاوه بر ذوق و کشف و نور الهی، برخی از اسباب ذهنی آمده است که برای تبدیل یافتههای کشفی به مفاهیم و عبارات لازم است، میتوان گفت تنها دریافتهای باطنی مورد نظر نیست، بلکه چیزی بیشتر از آن دنبال میشود، که با مباحث فلسفی قرابت بیشتری دارد. (ج) و لیعلم انّ معرفة اللّه تعالی و علم المعاد و علم طریق الآخرة لیس المراد بها الاعتقاد الذی تلقاه العامی من معرفة خلاّق الخلائق و... لا ما هو طریق تحریر الکلام و المجادلة ... بل ذلک نوع یقین هو ثمرة نور یقذف فی قلب المُؤمن بسبب اتصاله بعالم القدس و الطهارة.[37] عبارت فوق بیشتر به جهت قدسی حکمت و منشأ الهی آن اشاره دارد و تفاوت آن را با شیوههای عادی کسب علم بیان میدارد. در این عبارت، سخنی از ضرورت همراهی این یافته با برهان و استدلال و مفاهیم و عبارات قابل قبول به لحاظ منطقی، به میان نیامده است. (د) و الذی استخرجناه بقوة مستفادة من الملکوت الأعلی لابمطالعة موروثات الحکماء أنّ الحرکة واقعة فی الجوهر.[38] و آنچه ما به مدد قوهای به دست آمده از ملکوت أعلی، فهمیدیم نه از مطالعه میراث حکما... این است که حرکت در جوهر [اشیاء] واقع میشود. در عبارت فوق نیز مانند عبارت پیش، صدرالمتألهین تنها به منشأ یافتههای فلسفی خود نظر دارد نه بیان جامع طریقه حکمت متعالیه و عناصر تشکیلدهنده آن و از همین قبیل است این عبارت که میفرماید: فهذه مسائل قدسیة و قواعد ملکوتیة... انمّا هی من الواردات الکشفیة علی قلب اقل العباد عند انقطاعه عن الحواس.[39] اینها، مسائلی قدسی و قواعدی ملکوتی است که بر قلب این بنده کمترین در هنگام انقطاع از حواس خویش فرود آمده است. از میان عبارات، سه عبارت ذیل بیش از دیگر عبارات در بیان جامع طریقه مطلوب او توفیق داشته است: (ه) فالأولی... أن یرجع الی طریقتنا فی المعارف و العلوم الحاصلة لنا بالممازجة بین طریقة المتألهین من الحکماء والملیین من العرفاء.[40] سزاوار است که به طریقه ما در کسب معارف و علوم رجوع شود که آمیزهای است از طریقه حکیمان الهی و عارفانِ روشمند. (و) المسائل التی توحدنا باستخراجها و تفردنا باستنباطها... و علومنا... هی من البرهانات الکشفیة الّتی شهد بصحتها کتاب اللّه و سُنة نبیّه و احادیث اهل بیت النبوة.[41] مسائلی که تنها ما آنها را استخراج و استنباط کردهایم... و علوم ما... همان براهین کشفیاند که کتاب و سنت پیامبر و روایات اهل بیت نبوت گواه درستی آن است. (ز) و اعلم أنَّ المتّبع فی المعارف الالهیة هو البرهان أو المکاشفة بالعیان کما قال تعالی: «قُلْ هاتُوا بُرهانَکُم ان کُنتُمْ صادِقینَ» (البقره: 111) و قال تعالی «وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللّهِ الها آخَرَ لا بُرهانَ لَه بِهِ» (المؤمنون: 117) و هذا البرهان نور یقذفه اللّه فی قلب المُؤمن.[42] و بدان که در معارف الهی تنها از برهان و مکاشفه عینی باید تبعیّت شود است؛ چنانکه خداوند متعال میفرماید: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» و میفرماید: «من یدع مع اللّه الها آخر لا برهان له» و این برهان همان نوری است که خدا در قلب مؤمن میافکند.
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½: |
شنبه 87 آبان 25 ساعت 6:26 عصر
|
|